فیلم خوبی نبود به نظرم
فیلم نامه خوبی نداشت اما بازیگرای خوبی داشت که خوب هم بازی کرده بودند. اتفاقات فیلم خیلیاش غیر منطقی بود به نظرم توی
... دیدن ادامه ››
صحنه تصادف یک برخورد شدید اتفاق میفته که حتی مسیر ماشین منحرف نمیشه و از سرعتش هم کم نمیشه و کمی جلوتر به اصرار پریناز ایزدیار امیر جدیدی ماشینو نگه میداره بعد صابر ابر میگه من میرم ببینم چی شده از ماشین پیاده میشه بدون اینکه به پشت سرش نگاه کنه میره جلوی ماشینو میبینه بعد دست خونیشو میاره بالا نشون میده ... خب با این سرعت شما به هر چیزی بزنی انسان یا حیوون انقدر سریع سپر ماشین خونی میشه؟؟؟؟!!!!!! بعد پریناز ایزدیار خونو میبینه حالش بد میشه پیاده میشه بعد میاد با یک حالت مضطرب و عصبانی و هیجانی میگه من میرم ببینم چی شده و در ماشینو میکوبه بعد از چند دقیقه برمیگرده و با آرامش کامل میشینه تو ماشین یکم آب میخوره بعد با یک چهره آروم به امیر جدیدی میگه چرا حرکت نمیکنی ... خب چی شد؟؟؟؟ چرا چیزی نگفت که چی شده؟ چرا هیچ کس ازش نپرسید که رفتی چی دیدی؟ چه اتفاقی افتاده بود؟ بعد اون حالت اضطراب و ترس چی شد که یهو از بین رفت؟؟؟ بعد رفتن جلوتر میگن بریم یه جا جمع شیم در موردش تصمیم بگیریم و یه فکری بکنیم ... خب چرا جمع شین؟ هر کی بره خونه خودش خب
بعد تو خونه پریناز ایزدیار به صابر ابر میگه بچه فلان فامیل تصادف کرد کدوم بیمارستان بردنش بعد زنگ میزنه به همون بیمارستان میپرسه که کسیو آوردن اونجا یا نه .... خب مگه قراره هر بچه ای تصادف میکنه ببرنش همون بیمارستان که این انقدر مطمئن زنگ میزنه به اون بیمارستان؟؟؟؟ بعدم بیمارستان میگه یه پیرزن آوردن بعد اینا میرن تو فاز که آره ما به یه پیرزن زدیم خب آخه یعنی چی؟؟؟؟
آخر فیلم صابر ابر و ماهور الوند این همه از هم دروغ و پنهان کاری پیدا میکنن با هم دعوا میکنن بعد به دقیقه نرسیده با هم آشتی میکنن چجوری میشه آخه....؟؟؟؟
اینا چند نمونه بود که به ذهنم اومد
این که کارگردان هر چند دقیقه یه دروغ و پنهان کاری جدید رو میکرد و یه اتفاق جدید رو نشون میداد جالب و هیجان انگیز بود اما در کل فرم خوبی نداشت