از دیشب دارم فکر می کنم چه جوری نظرم رو بنویسم که خستگی تمرین و اجرا و ... به تن عوامل گروه نمونه.
با احترام به همه عوامل من کار رو به هیچ وجه دوست نداشتم.
در کنار مشکلات خود نمایش که حادترینش اجراهای اغراق آمیز با داد و بیدادهای غیر لازم و واقعاااااا بلند (من تا صبح سر درد داشتم)، بود، مسائل دیگه هم وجود داشت که لذت نبردن رو دو چندان می کرد.
هنگام ورود به سالن متوجه شدم که صندلی من و دوستانم که وسط ردیف اول بود رو به مهمانان ویژه اختصاص دادند و طبیعتا این حق ما بود که بخواهیم روی صندلی خودمون بشینیم و نه ردیف سوم یا انتهای ردیف اول. عقیده دستیار کارگردان این بود که " ما نمی تونیم که به مهمانانمون بگیم برن جای دیگه بشینن، حالا فرقی هم نداره یه جای دیگه بشینین". البته نظر من کاملا با ایشون مخالف بود و به خودشون هم گفتم "اتفاقا خیلی هم فرق داره و ما می خواهیم سر جای خودمون بشینیم و اگر مهمان دعوت کردید نباید صندلی هاشون رو می فروختید"
یکی از مهمان ایشون (دیدارشون تنها اتفاق خوب این نمایش بود)، بهنام شرفی عزیز و با شخصیت بود که خودشون مداخله کردند که وقتی کسی بلیط خریده ما نباید جای ایشون بشینیم و در نهایت با کمی جا به جایی هم جایگاه مهمانان حفظ
... دیدن ادامه ››
شد هم ما.
یکی از مواردی که اصلا دوست نداشتم و فکر می کردم که خوشبختانه دیگه دوره اش گذشته لودگی هایی از جنس بادگلو، خاراندن اغراق آمیز و خجالت آور پشت، اسهال، پاک کردن چشم و در دهان گذاشتن آن و از این جنس شوخی های تئاتر گلریزی بود.
مسئله بعدی عکاسی از نمایش بود، تا این حد بگم که عکاس دقیقا کنار من سمت چپ نشسته بودند و بی اغراق فکر می کنم بالغ بر 250-300 تا عکس در این یکساعت گرفتند و گاهی 10 تا عکس در 10 ثانیه که صداش فارغ از اختلال در تمرکز، اعصابی هم دیگه برامون نذاشته بود.
در کنار این مسائل تماشاچی هایی که هنگام یکی از احساسی ترین صحنه ها خنده های بلند بلند سر داده بودند و گروهی که انقدر بلند صحبت می کردند که صداشون رو کل سالن می شنیدند.
برخورد کارگردان انتهای نمایش به قدری صمیمانه و دلجویانه بود که نوشتن این نظر رو تا امروز به تعویق انداخت که بتونم با جبهه ننویسم. (مطالبی که نوشتم نظر واقعی ام هست که از دیشب روشون فکر کردم که منصفانه بنویسم، متاسفم اگر باعث ناراحتی کسی شد)
در مجموع اگر قانون شخصیم نبود که وسط هیچ اجرایی به خاطر احترام به عوامل سالن رو ترک نکنم فکر کنم تقریبا دقیقه پانزده نهایت تحملم برای این کار بود.