تا ده دیقه ی آخر همش داشتم فکر میکردم دو بدم امتیاز رو ولی ده دیقه ی آخر نظرمو عوض کرد ، درسته بقیه نمایش آماده ات میکرد برای اون ده دیقه ی آخر ولی آخه جونِ منو گرفت تا برسه اونجا که باید ! همسایه چرا بود؟ چیکار داشت؟ چقدر صدای نقش اُبِر خووووب بووود ، آقا صداتونو بیمه کنید . طراحی صحنه و لباس و نور اندازه بود ، همونی بود که باید باشه ، چه رورانس انرژی مثبتی ، لایکِ زیاااد به رورانس . من دیقه ی سی به خودم بدوبیراه گفتم که بلیط گرفتم واسه این نمایش اما وقتی از در بیرون اومدم حالم خوب بود باهاش ، در کل من یه رابطه ی عشق و نفرت رو در مورد این نمایش تجربه کردم ، یه جاهایی از شدت بیخودی کش اومدن زمین رو گاز زدم یه جاهایی هم واقعن عاشقِ اتفاقایی که تجربه کردمو حرفهایی که شنیدم شدم .