در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | میرزا کرامتی درباره نمایش چنور: چنور؛ «صدایی» علیه «سروصدای» ایدئولوژی ها. عشق و سیاست، همانقدر از
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:08:48
چنور؛ «صدایی» علیه «سروصدای» ایدئولوژی ها.

عشق و سیاست، همانقدر از هم فاصله دارند که آب و آتش از هم دارد، اما گاهی اوقات آتشین ترین عشقها از درون مبارزات سیاسی بیرون میاید. دو دلداده ای که برای رسیدن به هم دشمنی به نام ایدئولوژی دارند.
قرن بیستم را که نگاه کنیم قرن ایدئولوژیهاست. کمونیسم از یک سو و لیبرالیسم از سوی دیگر، در غلاف زرین دو آرمان آزادی و عدالت، دشنه قدرت را نهفته بودند. و «سروصدای» قدرت طلبی جهانِ لیبرال و جهانِ کمونیسم چنان بلند بود که هر «صدایی» را از نطفه خفه میکرد.
زمانی که هابز فیلسوف قرن ۱۶ انگلیس در ابتدای کتابش «لویاتان» میگفت:« انچه که در وهله اول باید بگوییم میل سیری ناپذیر و دائم انسان به قدرت پس از قدرت است که تنها با مرگ پایان مییابد.» میدانست، ذات قدرت طلب انسان میتواند هر عشقی را به ... دیدن ادامه ›› محاق ببرد.

زمانی که دلداده چنور- زن نستوه کُرد مبارز- پس از بیست سال از کشور شوراها مهد عدالت و برابری برمیگردد و با گل و گلاب برای دیدار محبوبش بر سر مزاری که حتی نمیداند کجاست،میرود. داستان آغاز میشود. داستانی که عشق و سیاست را به هم پیوند میزند. مرد داستان ما به شیواترین شکل هم از عشق میگوید و هم از سیاست، و به محشرترین شکل ممکن نشان میدهد چگونه صدای عشق زیر سروصدای ایدئولوژیها پنهان میشود.
ایدئولوژی، چه از نوع لیبرالیستی و چه از نوع کمونیستی، و چه از هر نوع دیگری همه چیز را زیر آن ایده مرکزی خود خُرد میکند. و هیچ صدای مخالفی را بر نمیتابد. ایدئولوژی به سان شیشه ای یک تیکه است که یک سطحی است و هر ایده متفاوتی به سان سنگی برای اوست. و همانگونه که شیشه با سنگ در تضاد است، ایدئولوژی نیز با هر ایده متفاوتی، در تضاد است.
چنور و چنورها و دلداده و دلدادهها نیز جرمشان این است که برای «زندگی خوب» که در آن انسانیت، آزادی، برابری، عدالت و کرامت برای همه انسانها، جدای از نژاد، رنگ، دین، جنسیت و...میخواهند، میجنگند.

دلدادهِ چنور زمانی که شرح زندگی خود را میگوید، از مبارزه با کودتاچیان سال ۳۲ که با حمایت آمریکا رهبرجهان لیبرال مهد آزادی، آرمان ملت ایران، برای استقلال و ازادی را به محاق میبرند، تا مهاجرت به شوروی مهد کمونیستِ عدالت محور، چنان به زیبایی روایت میشود، که در ذهن تماشاگر گویی داستان زندگی تک تک ایرانی ها را روایت می کند. از اینکه حتی نمیتوانند، در رؤیا فکر آزادی را در سر بپرورانند.
اما در پایان داستان، دلداده چنور و شاید بهتر بگوییم دلداده آزادی و استقلال ایران، جمله ای میگوید که پاسخ به آن برای هر تماشاگر که به تعبیر گادامر تاویل گر است میتواند در دوگانه امید و ناامیدی جای گیرد. او میگوید بعد از بیست سال سختی و مبارزه برای تحقق زندگی خوب، « حالا که چی؟» آیا باید دست از مبارزه برداشت چراکه خانه از پای بست ویران است. یا مبارزه ادامه دارد…
شاید پاسخ هر کدام از ما به دوگانه مبارزه و تسلیم متفاوت باشد. اما چنورها هنوز در راهند.
میرزا کرامتی