نمایش با ارائه دکوری که به جزئیات دقیقی پرداخته و اجرای موزیک فانتزی در شروع، توجه مخاطب را برای دیدن یک اثر جذاب ،جلب می کند .افکتهای صدا اعم
... دیدن ادامه ››
از تلفن پیغام گیر و باز و بسته شدن درب و... و موزیک دلهره و اضطراب، اگرچه دارای تازگی و خلاقیت نیست ولی کاملاً به جا و گویا است.
بازی های هر سه بازیگر بسیار قابل ملاحظه است و نشان ازبرخورداری آنها از توان بالای بدنی و حرفه ای دارد. بازی در نقش معلول ذهنی و حرکتی اشراف کامل بر بدن را می طلبد که بازیگران در عین کج و کولگی صورت به خوبی کلمات را ادا کرده و با بازی خوب و تمرین شده تماشاگر را به دنیای درونِ عقب ماندگی می کشانند.
اما متن و قصه را با 2 (و احتمالا بیشتر) دیدگاه می توان بررسی کرد:
دیدگاه اول همان که در خلاصه هم هست : قصهء زن و شوهری با معلولیت جسمی و ذهنی که آماده رفتن به تولد هستند و نصاب پرده وارد منزلشان می شود... و زن (ایزابل) در بازی تصنعی در را قفل کرده و درصدد تنبیه نصاب بر می آید چرا که نصاب(یوتا) در یک زمانی در هنگام تعمیر شوفاژ مطب دکتر خانواده ، دستش را به جای دستمال با پسر(عروسک) خانواده پاک کرده است و در نهایت یوتا که در خانه حبس و عصبانی شده است با تکه تکه کردن عروسک باعث از کنترل خارج شدن ایزابل شده و توسط وی کشته می شود.
با این برداشت، متن به شدت دچار مشکل است. آیا می توانیم بپذیریم یک معلولِ ذهنیِ معصوم از پسِ قتلی چنینی هولناک بر بیاید و از او یک هیولا ساخته شود.
در تعریف کمتوانی ذهنی یا عقبماندگی ذهنی آمده است که اختلالی است که با عملکرد هوشی زیر حد طبیعی و اختلال در مهارتهای انطباقی مشخص میگردد. فرد کم توان یا عقب مانده ذهنی کسی است که توانایی و استعداد کافی برای یادگیری ندارد، در درک امور مربوط به زندگی دچار مشکل است، مهارت مناسب برای زندگی روزمره را ندارد و بهره هوشی اش پایین ( معمولا کمتر از ۷۰) است
سوال اینکه آیا یک فرد با معلولیت ذهنی در این حد می تواند برای انتقام برنامه ریزی و اقدام کند؟ و یا اینکه یک معلول ذهنی با آیکیوی زیر 70 آیا از توان ایفای نقشِ یک بازیگر در آن حد عالی که حتی یوتا را به اشتباه اندازد بر می آید؟
اکثر ناتوانهای ذهنی دارای ناتوانائیهای حسی یا حرکتی یا صرع نیز هستند. نمی توانند به خوبی حرکات بدنشان را سازماندهی کنند و یک چهارم این افراد به دیگران وابسته هستند. پس آیا یک زنِ معلول ذهنی و حرکتی ،آن هم با چنان جثهء نحیفی، توان و قدرتِ کشتن یک مرد جوان و قوی هیکل را با چاقو در نبردی تن به تن دارد؟ این کم رسایی قصه جدا ازین است که از لحظه ای که ایزابل علت قفل کردن در را از زبان عروسک می گوید تا آخرِ داستان را می شود تا حدودی حدس زد.
و ازهمه مهمتر اینکه آیا در جامعه ای که با نبود زیرساختهای مناسب، معلولانش هر روزه با مشکلات کوچک و بزرگ درگیر بوده و نیاز بیشتری به همدلی با آنها و دوری از نگاه ترحم و تبعیض دیده می شود، آیا این مدل داستان پردازی و هیولاسازی پسندیده و انصاف است؟
اما دیدگاه دوم که محتملتر است (یا لاقل ترجیح میدهم کورش شاهونه مد نظرش این بوده باشد) قصهء وجود کم توانهای ذهنیِ درونی (و نه ظاهری) است که علیرغم معلولیت ، خانه را خود اداره می کنند مشخصاً ایزابل امور اصلی را هدایت و جاناتان با او همراهی می کند. فقط یک پزشک از بیرون از خانه کارهای روزانه را به آنها یادآوری می کند.آنها به تلویزیون و بازی در نقش های عجیب علاقه دارند. خرس پارچه ای را پسر واقعی خود می دانند؛ امری تخیلی که فقط خودشان با آن ارتباط دارند و هرکه را که به امر محبوبشان اسائه ادب کند حبس کرده به راحتی به هلاکت می رسانند. یوتا که هم اسم بیشترِ مردم شهر است یک فرد عادی است. یوتا هرکس می تواند باشد. اشتباهِ او فقط این است که دنیای عجیب این کندذهنها را قبول ندارد و فقط می خواهد به امور خود و مادرپیرش برسد و سرش را تنها بابت یک اشتباه بی اهمیت می بازد. هیولا خودِ گودمن ها هستند. (در تصویرعکسهای روی دیوار هم جای صورت افراد ، ماسکهایی دیده می شود.) کسانی که در نبود عقل درست و حسابی سازِ حماقت کوک می کنند و هرکه را با آنها در این حماقت نرقصد(هرچقدر هم تلاش کند) به عنوان دشمن معدوم می کنند.
مانستر مجموعه ای است طراحی و حساب شده از بازی ، دکور، موزیک، لباس و میزانسن که از یکپارچگی و توازن خوبی برخورداراست و با ریتمی متناسب ، هماهنگ و شسته رفته به عنوان یک اثر قوی و هیجان انگیز موجب همراهی تماشاگر تا پایان کار و تحسین وی می شود.