در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | محمد حسن موسوی کیانی درباره نمایش روال عادی: // روال عادی جشنواره را بر هم زد// این از آن دسته کارها بود، که بای
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:53:53
// روال عادی جشنواره را بر هم زد//

این از آن دسته کارها بود، که باید بیش از یکبار دیده شود..
به عبارت ساده تر اول باید کار دیده شود، بعد ... دیدن ادامه ›› در کنار منتقدی،
آدم تیز بینی نشانه هایش مورد بررسی قرار گیرد و بعد مجدد
یکبار دیگر کار دیده شود...

(( اولین اثر بر هم زننده جشنواره بود. )) البته از نگاه اینجانب..

در ۲۰ دقیقه اولیه با توجه به اسم روال عادی، مناسبات عادی زندگی
یک خانواده را دیدم، با اینکه می دانستم منظورش تعریف مناسبات
است و طبیعی است، اما خسته شده بودم به خصوص از خواندن
متنی که روی ویدئو پروژکشن بود...
هر لحظه منتظر بودم که مفهوم آدامس جویدن را بیابم اما متوجه
نشدم..
وقتی پدر و مادر در مورد مرگ شان حرف زدند، فکر کردم یک فضای
سورئال در مورد بیماری هست که دارویش آدامس جویدن است...
پیگیرانه تر مناسبات را نگاه کردم...
وقتی تبلیغات آدامس پخش شد، به مناسبات دهه ۶۰ آمریکا رفتم و
دنبال مفهومی از مصرف گرایی گشتم و آدامس را یکی از عمومی
ترین و پر مصرف ترین محصولات یافتم و البته تغییر در الگوی
زندگی دهه۶۰ آمریکا و ورود به دنیای مدرن و مناسبات مدرن را
برداشت کردم.
وقتی به مرگ وصدا و عشق و تجسم گاو به عنوان مادر رسید، حس
کردم منظورش آرامش مادر و عدم نگرانی در مورد بچه هاست..
جایی که دختر با اینکه ناراحت است ولی با تجسم خیالی مادرش و
حرف زدن با او دیگر ناراحت نیست... و دیگر آدامس هم نمی جود
و مشکلی هم ندارد.... و بعد پدر ابتدا فکر کرد بچه اش خل شده
و لی بعد با تجسم گاو ( همسرش) به سمتش رفت و او را در آغوش
کشید...
براساس فضای سرد و مکانیکی تئاتر، عروسک را نشانه ای از روح زن
( مثل گوزن مساوات) برداشت کردم... که قرار است در خانه باشد و
نقشی حمایت گر در مقابل بیماری باشد..
و یکهو نمایش تمام شد.. گفتم بالاخره منظورش عشق و معجزه
عشق و این حرفهاست...
معمولا بعد از دیدن تئاتر صحنه ها و نشانه ها و سوژه ها و آبژه ها
در کنار یکدیگر قرار می دهم و مرور می کنم تا کلیت اثر دستم بیاید
تا بتوانم مطلبی بنویسم یا داوری کنم...
بهرحال ۲ دقیقه بعد از نمایش، چیزی در ذهنم رسوب نکرده بود..
از دوست عزیز و حرفه ای مان جناب بهکام بعد از خروج از سالن
پرسیدم : آدامس نشانه چه بود؟
و من ذهنیاتم ( مصرف گرایی و .... ) گفتم، و بهکام گفت آدامس
نمی گذاشت حرف بزنند.. و در نهایت دنیای شان بدون حرف زدن
پایان می یافت و تمام می شد...
هر لحظه برایم اجرا شیرین تر می شد...، گاو، حرف زدن دختر با
عروسک، پیشرو بودن کودکان در تخیل، مرگ پرنده و....
شاید باید رسوب می کرد تا می فهمیدم و شاید هم اصلا نمی
فهمیدم! ای کاش در خود اجرا می فهمیده بودم و لذت می بردم...
برایم نورپردازی و تنهایی شان، فضای تاریک خانه و... مفهوم یافت.
بارها بارها کلام در مناسبات مختلف نشانه ای از وراجی، حرف های
بیهوده .. روزمرگی و بدون معنا معرفی شده بود و در اینجا کلام
معنای مقدس و لازمه حیات بازنمایی می شود.. و اثری
(( بر هم زننده)) می شود...
اما ایراداتی مثل خستگی و عدم حفظ ریتم و کشدار بودن
غیر ضروری، متوجه نشدن مخاطب از موضوع حتی بعد از گره
گشایی و کم بودن زمان انتقال مفاهیم بعد از مرگ مادر، که
کیفیت اثر را از خیلی خوب و درخشان به یک اثر خوب تنزل داد،
اما قسمتهایی اش همچنان خام است...
باید فرصتی یابم و با بهکام عزیز و با دانش جایی بدون سیگار
بیابیم و در مورد این اثر حرف بزنیم و بیشتر لذت ببرم...
نمی دانم دیشب جلسه با کارگردان برگزار شده یا نه..
ولی می دانم اگر جلسه ای برگزار شده ( یا شود)، کارگردان می تواند
از نکات خوب و دقیق دوستان استفاده کند و در اجرای عمومش
بکار ببندد.. تا با یک اثر درخشان روبرو شویم..
بعد از آبان و (( من )) سیاوش پاکراه تحت تاثیر قرار گرفتم و
حیف که چرا در اجرا متوجه آدامس و مفهومش نشدم...

نوشته تون ملموس بود و لذت بردم
۲۳ بهمن ۱۳۹۸
متشکرم آقای کیانی عزیز
از پیگیری تون و توجهتون
حتما

قطعا تشویق شما دلگرمی و انرژی بخش برایم هست
❤❤❤
۲۴ بهمن ۱۳۹۸
موسوی کیانی
سلامت باشید
۲۴ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید