شیفتگان ماجرا
اولیس و سرنوشتش به شدت مرا یاد رمان تهوع و شخصیت اول داستان می انداخت . لذا ترجیح میدهم از توصیفات زیبا و شیوای ژان پل سارتر
... دیدن ادامه ››
بهره ببرم . ژان پل سارتر در رمان تهوع می نویسد (ترجمه محمدرضا پارسایار) :
به این فکر کردم که برای اینکه یک واقعه پیش پا افتاده تبدیل به ماجرا شود ، کافی است و لازم است که آن را تعریف کنم . این همان چیزی است که مردم را گول می زند ، آدم همیشه قصه گوست . با قصه های خودش و دیگران زندگی می کند . هرچه را که برایش رخ می دهد ، از خلال همین قصه ها می بیند و تلاش می کند طوری زندگی کند که انگار دارد آن را نقل می کند . ولی باید بین زندگی و قصه گویی یکی را انتخاب کند .
در جاهای دیگر رمان نیز شخصیت اصلی تمایل به درگیر کردن خود با حس ماجراجویی در زندگی و سعی در گریز از حقیقت برگشت ناپذیری زمان دارد اما به گفته خودش این احساس ماجرا همان احساس برگشت ناپذیری زمان است . یعنی هرچه سعی کنیم که از این حقیقت دور شویم و به سمت ماجرا برویم به حقیقت نزدیک تر شده ایم چراکه احساس ماجرا نمیتواند برگشت ناپذیری زمان را نفی کند لذا ناچارا و با سرخوردگی به تایید آن روی می آورد . مثلا در جایی می گوید :
شاید در دنیا هیچ چیز را به اندازه احساس ماجرا دوست نداشته باشم . ولی هر وقت بخواهد می آید . خیلی زود می رود و از رفتنش چقدر سرد و بی روح می شوم ! آیا با من این دیدار های کوتاه و مسخره را می کند تا نشانم بدهم که زندگی ام را هدر داده ام ؟
همچنین می گوید :
ناگهان احساس می کنیم که زمان جاری است ، که هر لحظه به لحظه دیگر منتهی می شود ، این یکی به دیگری ، و همین طور تا آخر ؛ که هر لحظه نیست و نابود می شود و تلاش ما برای نگه داشتنش بیهوده است ، و غیره و غیره . بعد این ویژگی را به رویدادهایی نسبت می دهیم که در لحظه برایمان پدید می آیند . چیزی که به ظاهر تعلق دارد متعلق به محتوا می دانیم .
در نمایش اودیسه ۲۰۲۰ هم ما با چنین چیزی مواجه ایم . زمان دایره وار طی می شود و ما شیفتگان ماجرا سعی داریم که با ماجراجویی و تعریف ماجرا حقیقت برگشت ناپذیری زمان را نفی کرده و این کیفیت را به رویداد ها و ماجراها نسبت دهیم . دوست داریم چیزی که به محتوای زندگی بشری مربوط است را به فرم و ظاهر اتفاقات و ماجراها نسبت بدهیم ، از آنها اسطوره بسازیم و برداشت های دلخواهمان را داشته باشیم . غافل از آنکه این روند همیشه بوده و خواهد بود . اولیس تمایل به انکار دایره های روی دیوار که بیانگر همین مسئله هست دارد اما هر بار ناکام می ماند و کوزه زائده دار را بر زمین می زند و از نو می سازد چراکه این زائده همان تمایل به احساس ماجرا و گریز از برگشت ناپذیری زمان است . در حالی که گریز از حقیقت ما را بیشتر و دردناک تر با حقیقت مواجه می سازد و این دوگانگی به شکستن کوزه می انجامد . اولیس محکوم است به وجود و کوزه سازی ! از نظر من نگرشی است اگزیستانسیال . اگر اشتباه نکنم هم در جایی هم می خواهد از رفیقش که مدام حقایقی را گوشزد می کند عذرخواهی کند و با صدایی مشابه حالت تهوع می گوید : من عُ عُعع عُععع .... که مرا یاد رمان سارتر و لحظات تهوع آور مواجه با حقیقت در داستان می انداخت . در پایان نیز به علاقمندان این نمایش ( شخصا بعد از ماه ها تئاتر دیدم و بسیار لذت بردم ) توصیه میکنم رمان تهوع از ژان پل سارتر را هم بخوانند و از توصیفات فلسفی و تامل برانگیزش لذت ببرند .