در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | پونه ٢٥ درباره نمایش مانستر: همزمان با ورود به سالن،تکه ای از یک قطعه موسیقی در حال پخش است که مدام
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:10:09
پونه ٢٥ (poonehsaleh)
درباره نمایش مانستر i
همزمان با ورود به سالن،تکه ای از یک قطعه موسیقی در حال پخش است که مدام و مدام تکرار میشود.
شروعی برای نمایش یک زندگی که پر است از *تکرار مکررات*هر ... دیدن ادامه ›› روزه.نمایش زندگی زوجی ست که از صبح تا شب کارهایی را به ترتیب و عینا انجام میدهند.
داستان زندگی(( خانواده گودمن))، زوجی دارای معلولیت جسمی و ذهنی/اسکیزوفرنی
زوجی که همانند یک نوار ضبط شده،هر روز با ریتمی تکراری کارهایشان را انجام میدهند.از خواب بیدار میشوند،مسواک میزنند، قرصهایشان را میخورند، تلویزیون نگاه میکنند.. و و و…*تکرار مکررات*
پزشکی نیز از بیرون هر روزه کارهای تکراریشان را با تلفن به آنها یاداوری میکند.

زندگی رقت انگیز ابن زوج با دعوت شدنشان به جشن تولد کودک همسایه که گویا هم بازی کودکشان نیز هست،باعث میشود که آنها با چالشی روبه رو شوند.به همین بهانه ما بیشتر با ایزابل و جاناتان آشنا میشویم.متوجه میشویم که تا حال مهمانی نرفته اند و حتی چگونگی مهمانی رفتن را نیز بلد نیستند.متوجه میشویم که ایزابل فرمانرواست و جاناتان فرمانبر. خانم گودمن تصمیم میگیرد و جاناتان اجرا میکند، جاناتان حتی توان مخالفت با ایزابل را ندارد،با اینکه جاهایی کاملا مشخص است که موافق با ایزابل نیست.
ایزابل دمدمی مزاج و مودی است( از لاک زدن شوهرش سریع خسته میشود)لجباز است( از خوردن قرصهایش امتناع میکند)
جاناتان مهربان است و احساساتی با عواطفی رقیق و البته کمی ترسو. او کاملا تحت امر ایزابل است.
این پیش زمینه برای آشنایی ما با خانواده گودمن کمی طولانی ست و خسته کننده.*تکرار مکررات*
با ورود(( یوتا/مایکل))که تعمیرکار است و حتی خودش هم درست نمیداند برای تعمیر چه چیزی به خانه آنها آمده است(شروع به تعمیر تلویزیون میکند در حالیکه باید پرده را نصب کند)داستان رویه جدیدی پیدا میکند. او با ورودش نظم و ریتم این خانه را تغییر میدهد. عاملی بیرونی کاملا متفاوت با ریتم و نظم این زوج.
یوتا تا حدی گیج هست، بی دقت است، نسبت به محیط پیرامونش بی توجه است و کمی بی ملاحظه .(با کفش کثیفش وارد خانه میشود، بلند بلند و زیاد حرف میزند)
در تمام این مدت حضور مایکل(پسر خانواده) را حس میکنیم ولی نمیبینیمش،تا اینکه خانم گودمن عروسکی خرسی را به عنوان مایکل معرفی میکند.کودکی که ساخته ذهن اوست که در عروسکی هویت پیدا کرده.
ایزابل با این عروسک زندگی میکند،به او غذا میدهد، لباسش را عوض میکند، تمیزش میکند،با او حرف میزند. به معنای واقعی مادر و پسر هستند.
مشخص است که جاناتان خیلی این بازی را باور ندارد، چون ایزابل بارها به او گوشزد میکند که چرا با مایکل درست رفتار نکرده و با او تندی کرده است!

یوتا پس از اتمام کارش میخواهد از در بیرون برود که مشخص میشود در خانه قفل است ،کلیدش پیش مایکل است و مایکل نیز حاضر نیست که کلید را بدهد.
یوتا در مطب پزشک ناخواسته از روی بی دقتی و بی توجهیش، دستان کثیفش را با مایکل پاک کرده و حالا باید تقاص این کارش را بدهد.او باید از مایکل عذرخواهی کند ولی مایکل حاضر نیست به همین راحتی یوتا را ببخشد. این بازی ندادن کلید کم کم از حالت شوخی برای یوتا در میاید و گام به گام هولناکتر میشود.
جاناتان بین ایزابل و یوتا مانند یویو در رفت و آمد است،سرشار از ترس و نگرانی، ولی کاری از دستش ساخته نیست.
خانم گودمن/مایکل راضی به بخشش یوتا نمیشود و مدام مجازات جدیدی برایش تعیین میکنند.( عذرخواهی کن، زانو بزن،….)
موقعیتی مضحک که کم کم باعث حس استیصال و خشم یوتا میشود.(موقعیتی که درست در نمایش درنیامده)
در نهایت یوتا چنان خشمگین میشود که کنترلش را از دست میدهد و مایکل را تکه تکه میکند.لحظه ای دردناک،نفس گیر و زجردهنده.(تا چند لحظه نمیتوانستم نفس بکشم)
یوتا با این کارش به مجازاتی میرسد که ایزابل کاملا او را سزاوار آن میبیند.
خانم گودمن با همان خونسردی قبل، در اتاق خواب که ما نمیبینیم یوتا را با چاقو میکشد و بعد با خیالی راحت روی کاناپه روبروی همه ما مینشیند.آسوده.
ایزابل از همان لحظه ای که یوتا دستهای کثیفش را با پسرکش پاک کرده بود، او را ذر ذهنش بارها و بارها مجازات و حتی کشته بود.از همان لحظه چنان دردی بر جانش نشسته بود که با وجود پنهان کردنش مدام در ذهنش نقشه گرفتن انتقام را مرور میکرد.
ایزابل یوتا را فقط و فقط شایسته مرگ میدانست.شاید اگر یوتا آنقدر وجود مایکل را به مسخره نمیگرفت،ایزابل او را میبخشید.
نمیدانم هیولای درون کدام یک وحشتناکتر بود؟ ایزابل به عنوان یک مادر( چه ما بپذیریمش یا نه)یا یوتا ( که باور و احساس ایزابل و دردی که او کشیده بود را مضحک و مسخره میدانست)
یوتا که نام اصلیش مایکل بود خود میتوانست مایکل زوج/زن دیگری باشد.شاید خود او نیز عروسکی بود جان یافته.از کجا میدانیم که ما نیز زاییده ذهن دیگری نیستیم؟!شاید ما هم عروسکهایی باشیم؟

حال چند نکته هست که مایلم به آنها بپردازم:
چه نیازی بود که این زوج دارای معلولیت باشند؟ بخصوص معلولیت خانم گودمن که مشخص است خانم رضی فشار زیادی را برای ادای این میزان معلولیت در تمام بدن،تحمل میکند.
آیا برای داشتن چنین باوری در جان دادن به یک عروسک و داشتن چنین پیوند عاطفی محکمی باید معلول جسمی/ ذهنی - اسکیزوفرنی بود؟
آیا فقط باید دچار کم توانی ذهنی یا جسمی بود که دچار وابستگی به یک شیء/عروسک شد؟
آیا به خاطر بچه دار نشدنشان بعلت معلولیت دچار چنین وابستگی به یک عروسک شده اند؟؟
آیا این معلولیت برای برانگیختگی حس دلسوزی بیشتر مخاطب و همراهی اوست با این زوج؟
آیا این معلولیت برای باورپذیر بودن واکنش انتهایی ایزابل است؟
نمیشد این نمایش درباره زوجی باشد بدون معلولیت؟
به شخصه ترجیحم این بود که ایزابل و جاناتان معلولیتی نداشتند، آنها نماینده ای بودند از همه ما انسانهای امروز با تمام نقصهایمان.

چرا باید در داستان اشاره میشد که اینها در (( ایالات متحده آمریکا)) زندگی میکنند؟؟
کاش این داستان محدود به مکانی خاص نمیشد، این داستان مرزی ندارد مربوط به اقلیم و کشور و ملت خاصی نیست.

از نظر من در هر دو مورد بالا میباید خط کشی و دسته بندی ای وجود نداشت،انسان امروز با دنیای پیچیده مدرنی مواجه است که ناخودآگاه ممکن است دچار تنهایی، ترس، استیصال، افسردگی، اعتماد به نفس پایین، واخوردگی،سرخوردگی،حس تهی بودن و وابستگی (عادی و غیر عادی)……. شود، کدامیک از ما میتواند ادعا کند که در زندگیش این موارد را تجربه نکرده؟تمامی این عوامل میتوانند انسان را دچار کنند.در هر کسی به نوعی.
آیا هیچ کدام از ما دچار وابستگی عاطفی ای نیستیم که از بیرون به نظر مسخره و غیر واقع به نظر بیاید؟

جنس بازی یوتا(علی حسین زاده) را نپسندیدم، بیش از حد نمایشی بود در مقابل بازی رئال ایزابل و جاناتان. در حد تیپ باقی میماند.نمونه یوتا، مدل بازیش، نحوه دیالوگ گویی و تاکیدش بر بعضی کلمات را بارها و بارها دیده و شنیده ایم.
نحوه گفتن(( کریسمس مبارک خانم گودمن)) را به یاد بیاورید.
مراحل رسیدن یوتا به آن خشم/ جنون انتهایی قابل باور درنیامده بود، باید پله به پله حس‌ مسخره انگاشتن مایکل به خشم از او میرسید(.بازی ای که یوتا برای دلسوزی مایکل انجام داد و ادای قلب درد درمیاورد و خودش را به حالتهای مضحکی روی کاناپه میانداخت در ان مرحله باورپذیر نبود)
بازی جاناتان( ابراهیم نائبج) را به شدت پسندیدم.
ایزابل(الهام رضی) که بسیار زحمت کشیدند برای ایفای این نقش سنگین.
در کل کار دیدنی و گرمی بود، خسته نباشید به کارگردان و تمامی گروه

در انتها دوست دارم بگویم هیولاهای درون را بشناسیم، مواظبشان باشیم،
اجازه بدهیم آسوده بخوابند.دستان کثیفمان را با احساس ناب دیگران تمیز نکنیم.
**آخه چرا دستاتو با مایکل تمیز کردی یوتا؟؟؟؟**
خیلی دقیق و ظریف نگاه کردید به اینکار و از خوندن نوشتتون لذت بردم

معلول بودنشون حس دلسوزی و مظلومیتشون رو به مخاطب القا میکرد، اگر یک بیمار صرفا اسکیزوفرنی داشتیم، برامون این جنایت قابل پیشبینی تر بود
اگر فقط اسکیزوفرنی بود شاید یوتا انقدر دلش براشون نمیسوخت و همراه نمیشد و خیلی زودتر خونه رو ترک میکرد، اما اون هم یک درصد شاید احتمالشو نمیداد این زوج معلول ناز! بخوان همچین کاری ... دیدن ادامه ›› باهاش بکنن
و اگر اصلا اسکیزوفرنی نبود بعید بود که یک عروسک رو به عنوان بچه قبول کنه
نمیدونم شایدم اشتباه میکنم
راجع به آمریکایی بودنشوم فکر نکنم لزومی داشت، فقط شاید نویسنده دوست داشته کارکتراش آمریکایی باشند، باهاتون موافقم میتونست تاکیدی نکنه
۰۲ دی ۱۴۰۰
زهرا پوررضوانی
آیا نوشتن تمام داستان با این جزییات به عنوان نظر کاربر، لازم بود؟!
خانم پوررضوانی عزیز اون برچسب احتمال افشا رو برای این می‌نویسن که اگر کار رو ندیدید یا نمی‌خواهید چیزی درباره‌اش بدونید متن رو نخونید دیگه!
۰۳ دی ۱۴۰۰
زهرا پوررضوانی
آیا نوشتن تمام داستان با این جزییات به عنوان نظر کاربر، لازم بود؟!
براى نقد جزئیات یک اثر،نمیشه که راجع به داستانش ننوشت. علامت احتمال افشا رو براى همین درج میکنند.این نقد براى کسانى ست که نمایش را دیده اند.
۰۴ دی ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید