پنگوئن های افسرده ادعایی که اثبات نمی شود!
بزرگترین ایراد نمایش میرعلی اکبری ژانر دار بودن اثر است ، در نمایش پنگوئن های افسرده ، ژانر ( پلیسی
... دیدن ادامه ››
، جنایی) توجیهی است برای درامی که حتی در زمانی نزدیک به دوساعت نه درآمده و نه کار می کند، در حقیقت می توان متصور بود که مسئله مطرح شدن ژانر در خصوص این نمایش به مثابه ی دکمه ای است که برایش کت دوخته شده و ژانر پلیسی از علاقه مندی های نویسنده و کارگردان اثر بوده و ژانر را نقطه ی آغازین نگارش قصه اش قرار داده نه موقعیت نه شخصیت و نه حتی تم !
اصطلاح «ریختشناسی داستان پلیسی» را اولینبار «تزوتان تودورف» در سال 1966 در کتاب «بوطیقای نثر» خود به کار برد و بعدها نظریهپردازان ادبی، این عبارت را برای معرفی نوعی از ادبیات داستانی (داستان کوتاه و رمان) مورد استفاده قرار دادند.
ژانر پلیسی، داستانی است که بافتی معماگونه دارد و معمولاً «جستجو» ساختار اصلی آن را تشکیل میدهد. موضوع اغلب این داستانها، عدالت اجتماعی است. در این گونه داستانی، جرمی اتفاق میافتد (جنایت، سرقت یا تجاوز) و آنگاه کسی (پلیس، کارآگاه یا فرد کنجکاو) پس از تحقیق و جستجو، مرتکب جرم را تحویل قانون میدهد.
هرچند که به صورت آکادمیک چیزی به نام ژانر پلیسی وجود ندارد اما اگر گانگستر را به عنوان قهرمان تراژیک در نظر بگیریم آنگاه می توانیم یک قصه ی پلیسی را درامی در نظر بگیریم با پیرنگ تحصیل ، که در آن گانگستر ( چه آنتاگونیست چه پورتاگونیست ) در پی به دست آوردنِ ارزشی است ( ارزش ها نسبی است میتواند اجرای عدالت باشد یا بر فرض مثال نجات خانواده با تحصیل مال نامشروع مثل والتر وایت ) در جهت برآوردنِ نیاز دراماتیکش.
آن چیزی که در داستان های پلیسی به دراماتیزه شدن فضا کمک می کند پیچ و خم است در مقابل پیچیدگی مطروحه در بوطیقای ارسطو.
در وصف تفاوت پیچ و خم و پیچیدگی ذکر این نکته ضروری است که پیچیدگی مستلزم رسوخ به ابعاد روانشناسانه و جامعه شناسانه ی کارکتر می باشد که در نهایت یک جهان بینی منحصر به کارکتر خلق می کند ولی پیچ و خم موانعی است چیدمانش شده که در مسیر حرکت کارکتر ایجاد تعلیق می کند و در نهایت قرار نیست که جهان بینی بسازد بلکه معمایی را حل می کند.
هرچند که در درام های پلیسی مدرن مثل هفت یا مخمصه در تضاد با سینمای هیچکاک پیچ وخم و پیچیدگی در هم تنیده است و اتفاقا این دلیل جذابیت ِ سینمای فینچر نیز به شمار می آید.
در پنگوئن های افسرده اساسا نه گانگستر به معنای واقعی وجود دارد ( تیپیکال موجود است ) نه کسی در پی ِ یافتن چیزی است ( جستجو برا ی یافتن سیروس از جنس تحصیل نیست و کارکتر ها فقط در خصوص آن دو صد می گویند و نیم عمل می کنند ) و نه پیچ وخمی وجود دارد که تعلیق ایجاد کند ( ایجاد تعلیق کاملا مبتنی بر تکنیک است و از خواص تعلیق می توان گفت که جذابیتی می زاید که مخاطب متوجه گذر زمان نمی شود که پنگوئن اساسا فاقد این جذابیت است ) و نه پیچیدگی که به مدد آن حتی بتوان جهان بینی نصفه و نیمه ای را جست.
پنگوئن ها ، در دام تطویل و زیاده گویی و زبانی غیر کاربردی که در عین آشنایی زایی ( زبان جنوب شهری متداول در تهران ) آشنا زدا نیز هست ( داستان در بافتی هالیودی است که کارکترهایش به زبانِ جنوب شهرِ تهران سخن می گویند ) گرفتار شده .
به نظر می رسد میرعلی اکبری شیفته ی زبانی که خلق کرده شده است و ژانری که دوست دارد ولی از هیچ کدام از قواعد ژانر پیروی نمی کند و اتفاقا در اجرا با انتخاب استیلازیسیون به عنوان شیوه ی قالب هدایت بازیگر و خلق میزانسن به این تکه پاره بودن اثر بیشتر دامن می زند .
صحنه تا حدودی توانسته کارکردی برای نمایش دست و پا کند اما میزانسن ها درگیر لوپ است و از جایی به بعد حوصله سر بر.
بازیگر در نمایش بی نوا است چون نه تکسی دارد نه پاتکسی ، و این مبین این مسئله است که بازیگران خوب با هدایت غلط می توانند دچار افت در کیفیت ارائه ی هنرشان شوند.
تیم بازیگر پنگوئن های افسرده ، مسلط و کار بلد هستند ولی متاسفانه در این درام غیر اصولی نمی توانند درخشان ظاهر شوند و شاید این اصلی ترین دلیل مناقشاتی باشد که در خصوص این نمایش وجود دارد.
پنگوئن ها نه خوب است و نه بد ، غیر اصولی است !