نمایش خوبی بود بازی ها زیبا و دلنشین .
من را یاد این شعر از پابلو نرودا انداخت ......
در چشمانِ درشتِ تو نوریست
که از سیارات مغلوب به من می تابد.
بر پوست تو، بغض راههایی می تپد
هم مسیرِ شهاب و تندرِ باران.
منحنی کمرت قرص مهتابِ من شد و خورشید،
حلاوت دهان ژرف تو، نور سوزان و عسلِ سایه ها.
من در خفا میان سایه و روح دوستت دارم.