من نمایشو واقعا دوستش داشتم. گرچه محتوای خیلی خاصی نداشت و نمایشنامهی خیلی خفن و گیرایی نبود ولی اکت بازیگرها، لحنهاشون، نورپردازی و صحنه و بازی با کلمات عالییییی بود و انصافا حظ کردم. هر سه بازیگر از نظر من معرکه بودن.
اما خدا، جهان هستی، کائنات، طبیعت و هر چیزی که پس پردهی جهانه، نگذره از اون عکاس که مغزمو بردهبود تو چالهی سرویس تعمیرگاه و بیگاه! از کوچکترین حرکات بازیگرها هم ایشون عکس گرفت. مغز ما هیچی دهن اون دوربین صاف نشد با این حجم از شات زدن؟؟؟؟؟؟ یا تازه دوربین خریدهبودن هیجان داشتن برای ثبت عکس؟! خدایی برای یه نمایش ۴۰ ۵۰ دقیقهای گمونم دویست سیصدتا بیشتر شات زد تر تر تر تر تر تر.
بدبختی منم ردیف اول بودم دو تا صندلی با ایشون فاصله داشتم صدا با وضوح بیشتری تو مغزم میرفت. یه آقایی هم کنار ایشون بود چندتا جا چنان صداشو ول داد و خندید من اصلا نفهمیدم به چی میخنده؟ کاش ردیف اول رو ندین دست این مهمانها و عکاسهای تو مخیتون. دیگه آخرش صدای من و دو سه نفر دیگه دراومد تا ول کرد اون شات زدنهای دهشتناک رو. خدایی فازتون چیه با اعصاب مخاطب چنین بازی میکنین؟ حالا با این همه عکس قراره چیکار کنی شما؟؟؟؟؟؟؟؟