در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سارا کنعانی درباره نمایش جنون محض: نگاهی به نمایش جنون محض شرح یک دیوانگی به هنجار سارا کنعانی / چاپ شد
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:47:23
نگاهی به نمایش جنون محض
شرح یک دیوانگی به هنجار
سارا کنعانی / چاپ شده در روزنامه اعتماد مورخ 13 تیر 1401


در زمانه‌ای به سر می‌بریم که اگر شغل کسی را سوال کنند و شخص، مشغول به هنر تئاتر باشد، با سینه‌ای رو به جلو و سری بلند پاسخ می‌دهد و بابت حرفه‌ای که دارد برای خودش اعتبار، سواد، جایگاه اجتماعی و منزلت و صد البته محبوبیت را انتظار دارد. با این حال، هنوز نه بسیاری از مردم و نه بسیاری از هنرجویانی که به این پیشه قدم گذاشته‌اند، نمی‌دانند که اصل هنر تئاتر چیست و چرا مادر کل هنرهای نمایشی لقب گرفته و اصلا چرا مردم به کسانی که تصمیم می‌گیرند به آن به عنوان مشغولیت اول زندگیشان نگاه کنند، به چشم دیوانه می‌نگرند؟ موضوع فقط مادیات نیست؛ تئاتر، جسم و جان بازیگر را توأمان به تصرف خود ... دیدن ادامه ›› در می‌آورد.

نمایشنامه «جنون محض» که همان «جنون تئاتر» است، در آخرین سالهای قرن بیستم به قلم مایکل فراین در فضای فرهنگی حاکم بر بریتانیا نوشته شده اما چه چیز باعث می‌شود بتوان آن را در سالنی در تهران به صحنه آورد و از بابت برقرار شدن ارتباط مخاطب هم خاطرجمع بود؟ پاسخ، چیزی به جز جهانی بودن ذات هنر تئاتر نیست. آرتیست‌ها در همه جای جهان، یک جور دیوانه‌اند. شاید شما بگویید هر امری که به صورت حرفه‌ای دنبال می‌شود، با نوعی خروج از جریان عادی زندگی و دیوانگی همراه است و مثلا یک ورزشکار دونده هم با هر روز چند کیلومتر دویدن نوعی از جنون را به زیست خود وارد کرده، اما در پاسخ به این سخن باید گفت آن دونده صرفا روی زمین خط کشی شده است که مشغول عشق خود می‌شود اما یک بازیگر چطور؟ آن هم یک بازیگر تئاتر که اول باید برای فهم نقش بدود، دوم برای طراحی شکل اجرای آن، و سوم و چهارم و پنجم و سی‌ام برای شب به شب، زنده کردن آن کاراکتر روی صحنه؛ چراکه ممکن است مخاطبان سالن، امشب بنای تشویق کردن بگذارند و شب دیگر روی دور مسخره کردن و خنده‌های استرس‌زا بیفتند. شوخی نیست ... باید کنترل عمیقی بر روحیه داشت و تسلیم شرایط غیرقابل پیش‌بینی نشد.

نمایشی که این شب‌ها به کوشش کوشک جلالی و تیم او بر صحنه رفته، فرامتن بسیاری دارد که به شکل عجیبی با اصل آن هماهنگ است. کار در سالنی به صحنه رفته که قبلا سینما بوده و به تازگی به سالن تئاتر، تغییر کاربری داده است. هنگام اجرا شما عبور متروی شهری را زیر پایتان حس می‌کنید و در عین حال که بابت اضافه شدن یک سالن نمایش به بضاعت تئاتر کشور خوشحالید، از این همه انزوا و مظلومیت دلتان می‌گیرد، کما اینکه در این روزگار به سختی می‌توان تمامی حدودا دویست صندلی سالن را پر کرد.

روی صحنه شاهد چه چیز هستیم؟ پشت و روی یک اثر نمایشی. در میانه‌ی کار، صحنه می‌چرخد و ما می‌بینیم در آنسوی ماجرایی که در نخستین دقایق تماشا کردیم، چه بلبشوهایی که در کار نبوده! از جنجال و جر و بحث میان بازیگران گرفته تا پیچیدگی روابطی که با یکدیگر دارند. قصه‌ی نمایشنامه‌ای که در دل این نمایش جریان دارد، درباره یک خانه بزرگ است که زن و مرد صاحب آن برای فرار از مالیات، اینطور القا کرده‌اند که آنجا را به مقصد یک سفر ترک کرده‌اند و در این میان، آن خانه تبدیل شده به محل استراحت و خوش‌گذرانی خارج از قرارداد مستخدم خانه، مکانی برای شیطنت بنگاه‌دار ملکی با دوست‎دخترش و مواردی از این دست؛ گویا هر کسی با حضور در این خانه به دنبال اهداف شخصی خودش باشد، چه تصویر آشنایی، به خصوص وقتی مالکان خانه برمی‌گردند و در عین حال که خودشان در صدد فرار از قانون بوده‌اند، دیگران را به خاطر تخطی‌های خرده‌ریز، سرزنش می‌کنند! و همچنان چه فضای قابل درک و چه معانی آشنایی!

آن جست و خیز نفس‌گیری که از تیم بازیگران شاهد هستیم و آن جان به لب رسیدنی که پیش چشم‌هایمان اتفاق می‌افتد، صورت عینی یک عشق است، عشق به تئاتر که اصلا بیراه نیست اگر به جنون تشبیه شود، یک جنون محض.