در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | رضا بهکام: «Vortex» جدیدترین ساخته ی «Gaspar Noé» فیلمساز فرانسوی-آرژانتینی تبار،
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:50:02
«Vortex» جدیدترین ساخته ی «Gaspar Noé» فیلمساز فرانسوی-آرژانتینی تبار، درام روانشناسانه بر اساس آخرین روزهای عمر زوجی کهنسال است که در دوران زوال عقل و پیری بدن شان در گردابی عمیق فرو رفته اند. گردابی که فیلمساز آرژانتینی آن را به تلخ ترین و سیاه ترین شکل ممکن بازنمایی می کند.
اثر به ساده ترین شکل با تصویر برداری دو دوربین همزمان بنای روایت های موازی و لحظه به لحظه ی زوجی به نام های «Lui»و«Elle» را دارد. زوجی «76» و «80» ساله که در واقعیتی رئالیسم محور با مشکلات اوان پیری خود دست و پنجه نرم می کنند.
نقطه ی ورود به فیلم با نویسندگی شخصیت مرد قصه در زمینه ی کتابی با عنوان «روان» یا «Psycho» با مضمون «رؤیا در رؤیا» در صنعت سینما صورت می گیرد. او محوریت کتابش را در ارتباط تلفنی با همکارش در مکان واحد سالن سینما بسان تابوتی سیاه برای خواب دیدن تشبیه و بیان می کند. اما در مسیر ثانویه و پیمایشی مخاطب اثر او با معضلاتی چون گردابی ناشناخته همراه می شود.
«Lui» با بازی درخشان «داریو آرجنتو» ایتالیایی با محوریت شعاری «رؤیا دیدن در رؤیای زیستی» از نویسنده آمریکایی «اِدگار آلن پُو» جانمایه کتابش را با خرده روایتی مستقل در دل پیرنگ اصلی می نشاند.
اما آنتاگونیست روایت فیلمساز به راستی کیست؟ پاسخ به سؤال از همان نقطه ی عطف اول فیلم آشکار می شود. «گرداب» پیری در گرفته تا با اتفاقاتی سهل ممتنع تؤامان باشد. زوال عقل به موازات فرسودگی اعضای بدن ساده ترین کارها را به سخت ترین کارها بدل می کند.
«Elle» همسر «Lui» که در سالهای دور پزشک بوده ... دیدن ادامه ›› و اکنون در اختلال «خود بیمار انگاری» یا « هیپوکندریا» به سر می برد برای خود و همسرش خودسرانه دارو تجویز می کند و هنوز با توجه به بازنشستگی اش به نوشتن نسخه برای خودش مبادرت می ورزد.
او ناگزیر از عملکرد منفعلانه همسرش در بهبود اوضاع با کمک روان درمانگران لیست شده، درمان خود و همسرش را از راه تجویز داروهای متعدد جلو می برد. اختلالی که با اختلال «وسواس فکری-عملی» یا «OCD» نیز همراه می شود تا او در نظم دادن به اشیاء در خانه دچار وسواس عملی و فکری باشد.
زن ناتوان شده از هیولای اختلالات متعدد بروز داده، دست نوشته های کتاب همسرش را برای نظم دادن به میز او دور می ریزد و گاهی فراموش می کند تا پیچ شعله ی اجاق گاز خوراک پزی را خاموش کند.
«فرانسوا لوبران» هنرپیشه توانای فرانسوی با درک ذهنی و تحلیلی خود از اختلالات روانی پیش کشیده ی شخصیت، رول «اِلی» را به شکلی باورپذیر ایفای نقش می کند. او به درستی رنج و تاب نیاوردن زنی فرسوده و عاجز را به تصویر می کشد، زنی که از درک جهان پیرامونی اش جدا مانده است. به راستی جهان به تصویر کشیده شده از او غمناک است، مادری در آخر راه زندگی که مخاطبش را با حزن و اندوهی ملالت بار از درون آشفته می کند.
در خرده پیرنگی در هم تنیده با پیرنگ اصلی، پسرشان «استفان» با بازی «الکس لوتس» برای کمک فکری و نجات دادنشان از مسیر نابودی خودخواسته، از راه می رسد اما او نیز در این گرداب و در روایتی فرعی اسیر اعتیاد به مواد مخدر است و در شخصیت پردازی او ظرافت های لازم از سوی نویسنده-کارگردان اثر گنجانده شده است. او به تنهایی قادر نیست تا پدرش را در دیالوگی در نقطه میانی فیلم متقاعد کند تا با مادرش به خانه ی سالمندان بروند. پسری که خودش نیازهای عاطفی و مالی دارد و از یخچال مادرش مواد غذایی قرض می گیرد و از پدرش درخواست کمک های مالی به صورت مبالغ نقدی کم برای رفع احتیاجات شخصی اش دارد. پدر خانواده که فردی مستقل و از نطر فکری فردی سالم به نظر می رسد نیز خود دارای روایتی فرعی به سبب درگیری عشقی اش است. همسرش، مادر استفان دچار زوال عقل شده و فرزند و نوه اش «کیکی» را نمی شناسد. تنها باقیمانده های ذهنی او همسرش «Lui» است که برای دلسوزی و کمک بیش از حد از سر ناتوانی فکری اش به او، او را دچار مخمصه های متعددی کرده است، از جمله: باز گذاشتن غیر تعمدی شیر گاز یا از بین بردن دست نوشته های همسرش برای نظم دادن به خانه اشان. مادری که با تمام کاستی هایش مأمن پسرش استفان است و استفانی که پایه ای لرزان و سُست برای پسرش «کیکی» است. در سکانسی در پرده ی آخر فیلم او در حال استعمال مواد مخدر در خانه است و پسر کوچکش او را ناغافل می بیند. استفان از همسرش جدا شده و ضربات متعدد خانوادگی او را از منظر روحی و روانی ناپایدار و ضعیف کرده است.
فیلم روایتی ظریف و عریان از سه نسل مختلف در اجتماع فرانسه است. پدر و مادری فرتوت که گرداب پیری در حال بلعیدن آنان است. پسری در دام اعتیاد به مواد مخدر است و همسرش نیز از او جدا شده است و نوه ای که ناظر بر اوضاع این گرداب سهمگین است. کوچکترین عضو خانواده، والد خود را ناتوان می بیند و ترسیم کودک از آینده، سیاهی مطلقیست که در بزرگ شدنش نقش دارد.
اگرچه جهان ترسیمی «گاسپار نوئه» در «گرداب» ساده، روان و بی تکلف است اما پیرنگ درونی بر اساس ساز و کار جهان شخصیت های فیلم رادیکال است و در این فضای رادیکال فیلمساز با روایت های موازی خود چگالی سنگینی از درام تراژیک یک خانواده را به تصویر کشیده است.
خرده روایات شخصی هر شخصیت به صورت مارپیچی ظریف در سایر شخصیت ها تنیده شده است و وابستگی هر شخصیت به شخصیت دیگر در جهان تصویری فیلمساز عیان می شود. گویی سازنده ی فیلم در نظر دارد تا رئوس مربعی را در فرم بصری فیلمش ترسیم کند تا دوربین در نقش «راوی کل» اضلاع این مربع شکلی را رسم کند، مربعی که خود در میزانسن سینمایی «گاسپار نوئه» بُنمایه ی تشویش و اضطراب را پایه گذاری می کند. قاب بندی با دو دوربین در آنِ واحد از یک رویداد، روایتگر دو-دویی شخصیت های قصه ی شبه واقعی مربع «گاسپار نوئه» است. کارگردان تعمداً با بهره مندی از ساختار تجربی دو دوربین همزمان کُنش ها و واکنش های دو-دویی شخصیت ها را برای مخاطبش آشکار می کند تا او «بیننده ی فیلم» در نزدیکترین وجهه آینه ای رویکرد حاصل از آنها قرار بگیرد.
مادری که به گفته ی پدر: «برده ی داروهاست». انسان معاصری که در مسیر مضمحل شدن است، توفان نسیان او را در نوردیده و داروهایی که قرار است تا متضمن سلامت او باشند اما او را می بلعند. فیلم بی رحمانه در مسیر گرداب تداعی شده به حذف رئوس اولیه خود دست می زند. مرگ «لویی» حذف رأس اول و مرگ وابسته به او «اِلی» حذف رأس دوم مربع فرمی «گاسپار نوئه» است. کارگردان با هر حذف شخصیتی، دوربین ساید شخصیت را خاموش می کند و صفحه سیاهی را در عوض آن روی صفحه ی نمایش جایگزین می کند. نیمه غایبی که به سوی رؤیا در رؤیای مضمونی فیلم و البته در شخصیت آنیموس فیلم پیش می رود. رؤیای اول «زندگی» و رؤیای دوم زیست شخصیت در زندگی پیش کشیده است که کوتاه و فانی است مانند شعله ی کبریتی که در درنگی از عصرانه ی زندگی انسان ها شعله ور می شود، خاطره می شود، خیال می شود و در یادها چون خاکستر وجودی اش می نشیند.
آنیمای زنانه ای که در تکامل خودش در کوره راه مرگ، آنیموس مزدوج با خودش را نیز به جهان نیستی می کشاند.
«گرداب» درامی تراژیک از یک خانواده ی واحد است. خانواده ای که در جامعه ای پیشرفته امروزی با حصول و حکمرانی تکنولوژیکی از خودش روابط پیچیده و وابسته تولید می کند. خانواده بسان کوچکترین سلول بنیانی یک جامعه از درون به فروپاشی می رسد تا سلول های جدید ابقاء شوند.
نیروی آنتاگونیستی فیلم از ترکیب طبیعت و مصنوعات بشری برخاسته و بر علیه وجهه ی پروتاگونیستی خودش «شخصیت های اصلی فیلم» شورش می کند تا آنها را به زیر بکشد، ببلعد و به نیستی سوق بدهد.
فیلم با فلسفه وجودی «اگزیستانسیالیسم» و اصالت بشری بر اساس دیدگاه «سارتر» فیلسوف فرانسوی همسو است.
«ژان پل سارتر» مطرح می‌کند که آنچه در میان آدمیان تفاوت می‌پذیرد ضرورت در جهان بودن، در جهان کار کردن، در جهان در میان دیگران زیستن و در آن فانی شدن است. اینها هم جنبه عینی دارند و هم ذهنی از این نظر جنبه عینی دارند که همه جا هستند و در همه جا باز شناخته می‌شوند. از این لحاظ جنبه ذهنی دارند که با بشر زنده‌اند و اگر بشر آن‌ها را زنده ندارد-یعنی در جهان وجود رابطه خود را آزادانه نسبت به آن‌ها تعیین نکند- هیچ نیستند.
دوربین در مقام روایتگر کل، قصه خانواده ای را بیان می کند که بافتی از بدنه ی اجتماع فرانسه را تشکیل می دهد که اسیر چنگال سرنوشتی محتوم همانا واژه ی «مرگ» است. مرگی که در تفکر نقادانه ی فیلمسازش پوچی محض انسان های درون خودش است. زبان «استفان» پسر خانواده در سکانس پایانی فیلم بیانگر ذهنیات و تصورات فیلمنامه نویس اثر است. استفان حین مراسم یادبود پدر و مادرش با قرار دادن محفظه ی خاکستر آنها در قفسه ی یابودها در جواب سؤال پسرش کیکی می گوید: «آنها دیگر نیستند.»، نه امید واهی به فرزندش تزریق می کند و نه ذهنیتی مبنی بر تسلسل در او می کارد.
ایماژها و اِنگاره های تصویری فیلم در جای جای اثر جا خوش کرده اند تا تلخی روایت همواره قدری از قوه ی سیاهی اش کم نکند؛ همسری که با حل کردن قرص های مختلف در لیوان آب سودای خودکشی خودش و همسرش را در سر می پروراند و در سوی مخالف همان همسر بر علیه نابودی خود و شریک زندگی اش به امحای انبوه قرص ها و داروها در توالت فرنگی خانه دست می زند، پدری که در تمنای عشقی از دست رفته به معشوقش التماس می کند، پدری که با مصرف مواد مخدر، ندانسته فرزندش به نظاره اش می نشیند، مادری نسیان زده که همسرش را از دست داده و می خواهد برای رهایی از بند خانه از آنجا بگریزد. از مکانی که سالها او و همسرش در آن خاطره سازی کرده اند. سرایی که با مرگ مرد خانواده به ضد مکانی برای زنش بدل شده است.
فیلم در روایتی ابزورد، از زندگی کوتاهی دم می زند که به کام نیستی خواهد رفت و حفره ی مرگ، خط پایان خانواده ای پایدار است. پوچ انگاری روانکاوانه ی فیلمساز، شخصیت ها و روزمرگی هایشان را در مرزبندی اخلاق مدار خود نگاه می دارد و کماکان کانون خانواده،عشق و پایبندی اخلاقی را آخرین اصل زیستن در درّه ی ژرف هستی می پندارد اگرچه که اعضای این خانواده در پایان راه ممکن است برای حفظ خود به بلعیدن خودش نیل کند. تاب آوردن در روزهای آخر در بستر زمانی کِش آمده، سخت و طاقت فرسا نشان می دهد.
اِتالوناژ فیلم در مرحله ی پست پروداکت به سبب رنگ شناسی روانشناسانه اثر، خودش را در طیف رنگ های خنثی و کِدر نگاه می دارد تا در تأیید گرفتن از مخاطب بر اساس کانسپت پیش کشیده اش مکملی دگرگون ساز به حساب بیاید.
تجربه گرایی ریسک پذیر در اثر «گرداب» برای «گاسپار نوئه» سرشار از رویدادهای موازی و همسو در رسیدن به پرتگاه نیستی است. او با قاب بندی های ساده و نورهای طبیعی به مکتب «دگما 95» نیز پایبندی نشان می دهد و میزان استفاده از تکنیک را در فیلمش به پایین ترین سطح نزدیک می کند تا جلوه گاه فیلم در زیبایی شناسی مفهومی اش به کارکرد درونی و حداکثری دست یابد. فیلمساز فرانسوی-آرژانتینی تبار در آخرین اثرش مانند دو اثر قبلی اش روابط پیچیده ی انسانی و ساختار فردی شخصیت هایش را واکاوی می کند و به تحلیلی اگزیستانسیالیسمی الصاق می کند.
«گرداب» غم نامه ای عمیق، تلخ و عریان است و مخاطبش را با ورطه ای طبیعت گرا تنها می گذارد.

برگرفته از روزنامه آفتاب یزد
با احترام،
اسم خانم بازیگر «فرانسواز» است و در فرانسوی «ز» ی این نام تلفظ هم میشود. گونه ی بدون «ز» ی همین نام، مذکر است. (یک چیزی مثل حمید و حمیده و آن «ه» ی انتهایی)
Elle ضمیر سوم شخص مونث است، Lui ضمیر سوم شخص مذکر، (و چه انتخاب جالبی) مثل her,him انگلیسی. من فیلم رو ندیدم ولی اگر از تلفظ فرانسه تبعیت کنند «اِل» خانده می‌شود.
🌱
۲۱ تیر ۱۴۰۱
گروه همیاری (support)
درود بر شما

پشتیبانی این مورد تلفنی انجام شد.

باسپاس
۲۳ تیر ۱۴۰۱
رضا بهکام (reza.behkam)
گروه همیاری
درود بر شما پشتیبانی این مورد تلفنی انجام شد. باسپاس
درود و سپاس فراوان از تماس مدیریت و شنیدن صحبتهای بنده.
۲۳ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید