اجرا به دلم ننشست. نه به خاطر بازی آماتور بیشتر بازیگرانش، بیشتر بهدلیل نوع طراحی پللان به پلان و انقطاعهای پرتعداد و بدون تنوع، بازگشتهای زمانی نچسب و دکور و نور خنثا و فاقد تأثیرگذاری بصری. باید مینشستی و گوش میکردی چونان نمایشی رادیویی.
اما شاید دلیل اصلی ناخرسندی من، دیدن این نمایش با این اسمها در سال ۱۳۷۷ بوده است: هادی مرزبان جمشید مشایخی، فرزانه کابلی، ایرج راد، فرهاد آئیش و فردوس کاویانی ، آن هم زمانی که هنوز رادی زنده بود. زوج رادی-مرزبان همیشه زوجی موفق بودند در اجراهای ایرانی از نمایشنامههایی ایرانی. خوب یادم هست دکور باشکوه سالن اصلی تئاتر شهر و آن نور زمینهی آبی و بازی طنازانهی آئیش که تازه به ایران برگشته بود و بازی درخشان و بینقص مشایخی ، بهویژه در صحنهی پایانی که بیصدابودنش را بازی کرد و آن صحنه بهعنوان شاهکار بازیگری برای همیشه به یاد من خواهد ماند. مهمتر از همه، نمایشنامهی رادی در نوع خودش نمایشنامهای انتقادی و با صراحت لهجه بود؛ چیزی که در اجرای شهرستانی اثری از آن به چشم نمیخورد و متن را یکسره از خاصیت تهی کرده است.