امشب برای دومین بار تو این ۸۵۷ باری که چراغها روشن شده و ما دست زدیم یا نزدیم و نمایش تموم شده من بعد از تموم شدن اجرا نتونستم خودم رو کنترل کنم و همچنان به گریه کردن ادامه دادم... من قصد تئاترِ شهر رفتن نداشتم، اگه دعوت دوست نازنینم سجاد افشاریانِ عزیز نبود هم قطعاً پام رو اونجا نمیگذاشتم. حقیقتش من یه مطلب راجع به صدا نوشتم، سجاد بهم گفت آقا یه شب بیا کار رو ببین بگو مشکلی هست یا نه؟! منم رفتم و دیدم و انصافاً فنیِ کار هیچ مشکلی نداشت. دعوا سرِ اینه که جانِ من اونجا که بازیگر کلامش رو میخوره و صحنه عوض میشه یا موضوع گفتگو تغییر میکنه، باید این کار رو بکنه، اقتضای متن و اجراست. خودِ کار رو هم که من خیلی خیلی دوست داشتم و دارم، راستش فکر نمیکردم برای بار سوم اونم بعد از این یک سالی که گذشت بازم تحت تأثیر قرار بگیرم ولی انقدر این نمایش خوب هست که با تمام وجودم منو تحت تأثیر قرار بده و از دیدنش لذت ببرم. چقدر سالن اصلی به این کار میاد. یه صحنه خارج از اون مستطیل هست، اون انتهای سالن، چقدر من اینجاش رو از اجرای شهرزاد بیشتر دوست داشتم. در کل که بسیار بسیار کیف کردم از دیدن سهبارهٔ این کار، دمت گرم سجاد جانِ افشاریان🌹🌹♥️♥️🥰🥰