سلام و درود
ضمن عرض خسته نباشید حضور تمامی دست اندرکاران محترم این بینش و نمایش،
من، به کوتاهی همین دو حرف ثبت شده، سال ها در نقش یک ناظر و نه ناطق تئاتر موجودیت داشتم، اما این نمایش برآن داشت که چندخطی نگارش کنم،
سراپا گوش بودم که تک تک کلمات رو نفس بکشم و منطبق بر جریان افکارم حس کنم، درجایی که خدا مرده است نیچه در بغض دورا و فریاد کیت نمایش داده میشد،
من سکوت محض و مطلق بودم درجایی که در ذهنم وطن : همان خورشید در حال غروب 43 باره شازده کوچولو بود، وقتی که دلش سخت گرفته بود
و بغضی که به چشم ها می نشست از تمام آنچه همین موضوع یکسان تعاریف مختلفی در ذهن هم هواهای همان سالن داشت.
معتقدند درد انسان ها را به هم نزدیک می کند و این غم بی پایان که از هر گوشه جهان که سر بزند، مویرگی از قلب دنیا را برای همیشه پاره می کند، قطعا اگر نادیده انگاشته شود، انسانیت را از نفس می اندازد.
سپاس از هجمه کلمات و افکاری که از دیشب در ذهنم از احساسس هایی که کردم سرازیر شد.
موفق باشید