در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نوید آغاز درباره نمایش اِسفرودِ بی دُم: • یک ریویو برای اسفرودِ بی‌دُم | از طرف ابوالفضل حقی، دانشجوی ادبیات ن
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:55:13
• یک ریویو برای اسفرودِ بی‌دُم | از طرف ابوالفضل حقی، دانشجوی ادبیات نمایشی دانشگاه تهران

حالا که گذاشتم کمی از تماشای نمایش بگذرد تا ته‌نشین ... دیدن ادامه ›› شود باز هم سر حرفی که بعد از اجرا با خودم گفتم هستم؛ اینکه بعد از تماشای چندین تیاتر بد، با اسفرود بی‌دُم می‌شود کمی نفس کشید و از آن خفگی خلاص شد.
اما بعد.

نمایش به چند بخش یا به اصطلاح موومان تقسیم می‌شود و ما در هر بخش اجرای مختلفی می‌بینیم. و مایِ مخاطب همین اول باید تکلیف‌مان را با موومان‌ها مشخص کنیم: آیا بعنوان یک فرد عامی اثر را می‌بینم، یا کسی که دو سه جلدی کتاب خوانده، یا کسی که بیشتر از دو سه جلدی کتاب خوانده؟ چون خودم را سعی کردم جای دو دسته اول قرار بدهم، پس از نظرگاه هرکدام حرف می‌زنم:

آدم‌های دسته اول طبیعتا نمی‌توانند ارجاعات نمایش را متوجه بشوند چون پینتر و کافکا (بجز مسخ‌اش) هنوز آنقدر شوهرعمه‌ای نشده‌اند که حتی پلاتِ فلان اثرشان هم به گوش آدم عادی رسیده باشد. در نتیجه این قسم از افراد، بدون فهمِ کاملی از بن‌مایه‌ی موومان، تبدیل به تماشاچی می‌شوند و آنوقت برای تماشاچی اجرا اهمیت زیادی پیدا می‌کند. اگر از درک متن صرف نظر کنیم، باید بگویم اجرا برای تماشاچی خوشمزه است، خنده می‌گیرد و میزانسن چشم‌اش را خسته نمی‌کند. این را هم بگویم که در طول نمایش و اللخصوص در بعضی قسمت‌های موومان‌ها، ردپایِ ادبیاتی قلمِ سعیدی را می‌شود احساس کرد، که ملموس بودن این صرفا برای من حائز اهمیت بود. همه‌ی اینها به‌علاوه موومانِ اسفرود بی‌دُم خاصه آن فاصله‌گذاری‌هایش می‌تواند سرگرم‌کننده و ای‌بسا چیزی بیشتر از آن باشد‌. تا بحث به اینجا رسیده پای نظرگاهِ آن دسته که دو سه جلدی کتاب خوانده‌اند را باز می‌کنم:

کاری که موومان اسفرود بی‌دُم می‌کند برای من بشخصه جالب است. جلب توجه مخاطب به اجرا و نزدیکی او با نمایش، مثال آن هم‌نشینی‌ است که همیشه مدنظر دارم؛ اینکه اثر باید خودش را در سطح جامعه‌اش پایین بیاورد و آنوقت دست‌اش را گرفته، ولو یک پله بالا ببرد. مع‌الاسف، بدبختی تیاتر امروز در فاصله‌ای‌ست که با جامعه‌اش انداخته و (چنان‌که فکر می‌کنم) برای رقابت سرِ: هر کی از همه بیشتر نمایشنامه‌نویسِ آندرریتدِ ریودوژانیرویی بشناسه برنده‌اس، درحال ایجاد فاصله‌ی بیشتر با این جامعه است. به هرحال اسفرود بی‌دُم اگرچه در آوردن ارجاعات مختلف زیاده‌روی می‌کند (بطوریکه الان نام بیشتر آثار را فراموش کرده‌ام و حتی اگر میخواستم بنویسم آنقدر سریع نام برده می‌شد که مهلت نبود) اما مَخلَص می‌تواند بواسطه خوشمزگی‌ِ اجرای‌اش با مخاطب ارتباط بگیرد، کنایه‌های سیاسی‌اش را بزند، انتقادش را بکند و بالاخره، لااقل پیشنهاد خواندن یک محاکمه‌ی کافکا را به بیننده‌اش بدهد.

بازگشتن به نظرگاه اول نمی‌صرفد چون حرف آنچنانی نماند. همین دیدگاه را ادامه می‌دهم:

در موومانی که مربوط به خورده جنایت‌های زن و شوهری بود، آنجا که مرد می‌گوید: آخه توی فاحشه کی هستی که استاکر تو باشم؟ و سیلی می‌زند، حقیقتا یک سیلی هم به گوش من‌ خورد. فحش؟؟ باریکلا! چقدر تمیز، به‌جا و موثر.

اما در موومان‌های بعدی استفاده از فحش دیگر تاثیری مثل موومان موصوفه ندارد. صرفا محدود می‌شود به محاوره و فحش‌های روزمره‌ای که می‌دهیم و مع‌الاسف از این هم پایین‌تر می‌آید و جاهایی مخاطب را پس می‌زند، طوریکه انگار زیادی‌ است. مثلا آنجا که در موومان اسفرود بی‌دم، شوهر به آوازخوان می‌گوید که بس کند زیرا آهنگ سلیقه‌اش نیست و آوازخوان می‌گوید: خفه‌شو بابا، دیوث!

در آخر، موومان اول و پایانی را خیلی دوست داشتم‌.

امیدوارم مبهم نگفته و چیزی هم از قلم نینداخته باشم. البته بیشتر از این هم بگویم در دسته‌ی سوم مخاطبان قرار گرفته‌ام و از آنجا که سواتِ نم‌کشیده‌ام قد نمی‌دهد میان آنها باشم، زیاده‌گویی کرده‌ام.

خسته نباشید میگم به همه تیم اسفرود بی‌دُم♡