چه حرکت رو به رشدی داشتن آقای رحیمی نصر. من نمایش آلزایمرشون رو واقعا نپسندیدم و این کارشون اختلاف خیلی زیادی با نمایش قبلیشون داشت و خیلی پختهتر بود.
من معتقدم ذهنی که تونست برای عصر جمعه و صبح شنبه و پیامک نرسیده، کاراکتر خلق کنه، بسیار آلرت و باهوشه و مشخصهٔ عینیش هم همون بخش آخر نمایش بود که خود آقای رحیمی نصر بازی کردن. مطمئنم خودشون هم میدونن اون قسمت، نقطهٔ قوت کار بود. اما چرا تمام نمایش رو اینچنین پیش نبردن؟
من فکر میکنم به همین دلایل، چیزی که باعث شد با قسمت های زیادی از این نمایش ارتباط نگیرم، بیشتر سلیقه بوده تا باهوشی و ناپختگیِ نویسنده و کارگردان.
سلیقهٔ من اینطوری بود که این کار گروتسک بود. مخاطبش باهوش بود و اشارات مخفی طنزگونه رو هم میگرفت. پس نیاز به این حد از پرداختن به زوایای طنز و کمیک نداشت. انگار بدونی چطوری یک چیز ثقیل بسازی اما بگی بیا حالا یکم سبکش کنیم.
به نظر من گذاشتن زیاد از حد و اشاره مستقیم به نکات طنز در مضامین طنز تلخ، ملاحت طعمش رو میگیره. دیگه طنزش بیشتر از تلخیش میشه.
خیلی از بخش ها واقعا قابلیت حذف داشتن و میشد نباشن در جریان نمایش و متن؛ یا میشد حتی بازیگران دیگری انتخاب کرد.
اما نمایش خوبی بود و ارزش دیدن داره.