من امشب داستان شنیدم داستان ادمهای واقعی کنارمون داستان بغض هایی که دنبال راه میگشتن واسه اشک شدن و حرفهای ساده ای که تو دلمون بود و نگفتیم ، حس اینکه ادمهای کنارم حرفاشونو زدن اشکاشونو ریختن واسم با ارزش بود ، چنتا چیزم بگم تا یادم نرفته یک اینکه سالن گرم بود و خب باید واسه تهویه کاری کرد دو اینکه مرسی که اجازه ندادین زمان طولانی شه و به خسته کنندگی برسه ، سه اینکه اقای فرشیدی سپهر من منتظر اون تیمی ام که گفتین قراره از دم اتاقم تا هر جای دیگه مواظبم باشن ، حالمونو خوب کردین مرسی واقعا