در ناگزیر خاموشم، گنجشک جان، چه می خوانی؟
وز چندوچون که می دانم، بی چندوچون چه می دانی؟
پر باز کن که آزادی، پرواز کن به دلشادی
تا عقده وا کنند از دل پربستگان زندانی
گنجشک های گفتارم در سینه ی قفس وارم
پر باختند و آواشان لرزید از هراسانی
گنجشک شادمان پر زد چرخید و چرخ دیگر زد
او سرخوش از سبکبالی، من خسته از گرانجانی
سیمین بهبهانی