اندک خیالاتی در دنیای واهی...
احوالاتی چون ورق الخیال
سفری سبز در پیش داریم.
تفاوتی ست میان متاع دربار و سیاهچال!
اما هر دو خیال اند،خیالی خوش...
در این عالم راست،راست است و دروغ،دروغ...
پرده از پس تمام اتفاقات، برون افتد
انسان،موجودیست طغیان گر!
بر علیه خود و هر آنچه اتفاق افتد...
به یکباره چشم بر هم میزنی و خود را در تکرار میبینی...
آدمیزاد تاب
... دیدن ادامه ››
یکسان بودن را ندارد،خواهی بهشت برین باشد!!
دلم رنج می خواهد...
دلم شکنجه می خواهد...
می خواهم خون بریزم...
«حکمی دگر بباید تا زین وضع خلاص شویم»
به دل و جان نشست،اما چشم و دل سیر نشد!!!
موسیقی کم نظیر بود اما کافی نبود.
متن و بازی به عمق وجود رخنه کرد.
زبان قاصر است از میزان هیجان و به وجد آمدگی.
خسته نباشید جانانه به تک تک بزرگواران🌹