اصلا باورم نمیشد این همه راه رانندگی کردن از شمال شهر به مرکز شهر، تحمل کردن اخم و غرهای رئیس بخاطر زودتر از موعد خارج شدن از محل کار، بیش از دو ساعت در ترافیک ماندن و در نهایت... با یه نمایش پرتنش پر از استرس و پر از دعوا و داد و کتک کاری روبرو شدن. واقعا انصاف نیست. بازی ها خوب بود معلوم بود که زحمت کشیده شده ولی امان از داستان، امان از داستان. یادمه در کامنت ها کسی اشاره کرده بود نمایش پر است از فضای دوستانه و طنز، دوست عزیز شما یا اینقدر جوان هستید که نمی دانید با "خاک بر سرت" گفتن های مکرر نه تنها این نمایش بلکه هیچ نمایشی تبدیل به طنز نمیشود یا به عمد خواستید که دیگران را ترغیب به دیدن این کار پر از تنش کنید. در هرصورت تماشای این نمایش جز افزایش خستگی و با روان من بازی کردن هیچ ثمره دیگری نداشت. البته این فقط معطوف به من نبود خانم کناری من هم همینطور بود و واقعا در صحنه هایی هر دو سر به پایین دست بر پیشانی بودیم. واقعا متاسفم که چرا این همه انرژی بازیگرها و البته هزینه و وقت ما سر چنین نمایش هایی به هدر می رود. به هر روی موفق باشید