"تکه هایی از یکی از کارهای قدیمی نامجو که من خیلی دوستش دارم "
بس مادران اند
به زاری
بر دختران
که شدند فراری
کین شهر آشوب
شهر فریب
آموخته است
اصل بی قراری
نطفه ی بی بند و باری..
یکی به فرمان تیغ و
یکی تیز عشق
به ستیز می کشد اش
به خیابان
به بیابان
... دیدن ادامه ››
خشم
که شد فراری
آموخت بی قراری..
شدم بی همه
شد تنها
در هم همه
در بهری پر از نیرنگ و تیز و خشم..
یکی را پدر ندارد نان
یکی را پدر جنم ندارد هان
یکی را پدر اصلا ندارد جان
یکی اسیر
چو آهویی بی زبان..
از: ناشناس