در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمد مهدی هوشیار | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:05:20
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
پیش از آنکه به پایان این شعر ،
به آغاز تو میرسم..
به آغاز تو از فرطِ آغاز
به پاپان می رسم..
تو که در خواب بیدار ،
در بیداری ام بیدار شو ،
ببین ، آغاز می شوم
چگونه به پایان می رسم .
امروز
آفتاب را دوست داشتم
و کودکی ام را
که درکوچه های افسردگی
لیله میکرد
در مقابل چشمانم..
امروز
نخستین بار بود
که آرزو کردم
ای کاش
هرگز
آشیانه ای درکار نبود .
آموزشگاه هنرهای نمایشی باران
کاری از گروه تئاتر باربَد .

از این پنج شنبه (یازده آبان)
سه اجرا..
سه هنرمند..
سه نقد..

"نمایشنامه خوانی" "مالیخولیا" به همراه نقد .
پنجشنبه های آبان ماه .
آموزشگاه باران .
ساعت 18
نویسنده و کارگردان : محمد مهدی هوشیار ... دیدن ادامه ›› .
دستیار کارگردان : میثم بایرامی
بازیگران :
ایمان موسوی ....... سارا سلامی
محمد علی محمدی ....... فرناز قره خانیان
مهران صباغی ....... ویدا جوان ( آیدا نوروزی )
اسماعیل گرجی ....... نیلوفر اسعدی
طراح پوستر : پویا حبیبیان و ملیحه صحراگرد

برنده ی "بهترین نمایشنامه خوانی"
تقدیر "نمایشنامه نویسی "
از جشنواره ی چهارمین همایش مکتب تهران .
----------------
مکان : کریمخان - خیابان استاد نجات الهی (ویلا ) - نبش اراک - پلاک هفتاد و دو - واحد هفت- آموزشگاه هنر های نمایشی باران .

رزرو بلیط : 09365244950
— در آموزشگاه هنرهای نمایشی باران
تبریک میگم آقای هوشیار. ایشالله سعادت بشه میام حتما میبینم کارتون رو.:)
۱۷ آبان ۱۳۹۱
مرسی خانوم جمالی . تشریف بیارین . خوشحال میشیم . :)))
۲۰ آبان ۱۳۹۱
آرش رستمی عزیز . ممنون که اومدی دوست خوبم . خوشحالم که دوست داشتی .
۲۰ آبان ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بی تن
عشق در تعلیق است
بی عشق ، تن .
در کدامین تن سکوت کرده ای عشق ؟
نعره وار بگو..
آرام می شنوم ... .
" گند (تغیر یافته ی موئدبانه ی واژه ی ..ه ) فلسفی . "

نویسنده بودن یا احمق بودن . گاهی اوقات اونقدر نویسنده ای که نمیدونی احمقی ؟
یعنی چی ؟ خودمم نمیدونم . ازین جمله های گه فلسفی که هر نویسنده چولمنگه سیگار رولبی می گه شاید .
گاهی اوقات اونقدر احمقی که نمیدونی وقتی سوژه یا ایده ای توی ذهنت انفجار میکنه باید اول بنویسیش بعد فونت فایل ووردت (word) رو تنظیم کنی . ولی فونت رو تنظیم می کنی بعد به جای کلمه ها گند میزنی روی صورت مانیتور بنده خدا .
گاهی اونقدر احمقی که نمیدونی اگه نویسنده می خوای باشی نباید احمق باشی . چون اونقدر احمقی که نمیدونی لا به لای کلمه های انگلیسی کتاب جدید داستان انگلیسیت نباید شعرو داستان بنویسی که نتونی بخونی بعدا یا اگه بعدا خوندی نصف شعر نصف شرلوک هلمز نشه با ادبیات جدید فارسی فینگلیش . چه مزخرفی .
گاهی اوقات اونقدر احمقی که یه هفته پا میشی میری شمال که حال و هوات عوض شه اما از صبح تا شبش عین یک هفته رو توی یه اتاق خودتو با گوشی محبوس ... دیدن ادامه ›› میکنی و با اس ام اس لاس می زنی . کو پس طبیعتت ؟
دیدی گفتم احمقی .
گاهی اوقات اونقدر احمقی که نمیدونی وقتی بهت میگن فراموش کن فراموش کنی ، وقتی ازت میخوان به خاطر بسپاری به خاطر بسپاری . برا همینه وقتی هنوز ماشین روشن رو از پارکینگ در نیاورده دره پارکینگ رو شیش قفله می کنی . یا توی چند هفته خودتو محبوس می کنی توی اتاق برای کنکور زبان انگلیسی بعدش میری برای تفرح کنکور انسانی هم میدی بعد زبان رو گند می زنی ، انسانی رو میترکونی . یا کارت شارج می گیری توی خونه بعد از پنج ساعت توی مترو متوجه می شی که درشو باز کردی ولی یادت رفته بزنی تو گوشیت .شاید اینجوری دنبالش نگردی .
. احمقی . گاهی اوقات اونقدر احمقی که زور نزنی کوتاه نویسیت رو کش بدی ، مث همین گندی که الان داری میزنی ، یا اگه عرضه و استعداد نویسندگی بلند رو نداری خودتو با "من مینی مالیستم" گول نزنی . نمیتونی بلند بنویسی . یه کلام بگو عرضه ی از رو طرح نوشتن نداری . یه کلام بگو اونقدر تمرکز نداری که وقتی یه طرح داری که آخرش یکی میمیره از ب بسم الله ننویسی "فلانی دارد جون می دهد".خب همیشه قبل جون دادن یه اتفاقی افتاده .نمیدونی ؟
برانکه نویسنده ای ؟
اینا هیچ ربطی به هم نداره . دیدگاهتم که آبدوغ خیاریه .
نوع دیدگاه نو ؟ جدید؟
کی گفته جدیده ؟
می نویسی بعد می بینی یارو دوسال پیش انیمیشنشو ساخته از تو گنده تر همه ی دنیا هم دیدن . کجای کاری ؟!
می دونی اما خودتم نمیدونی چیکار می کنی. نمیدونی چی داری میگی . چرا میگی .
نویسنده ای یا احمقی ؟خوتم نمیدونی .
برانکه یه نویسنده ای . یه احمقی .
برای اینکه حالا
حالا داری مینویسی چه قدر احمقی.
حالا کم کم میفهمی چرا احمقی .
نه ؟


پایان .
احمق ترین ، محمد مهدی هوشیار .
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کاش
صفخه ای کاغذ بودی
سفید
با خطوطی سیاه
زیر چشمهایت..
و نگاهی که می گوید :
مرا ورق بزن ..
و من
با انگشتانم
آرام آرام
به روی حاشیه ی مژگانت
کلماتی را لمس میکردم..
و مینگاشتم :
لطفا
همیشه
باش .
چقدر جالبه آدم وقتی شعرتو میخونه بعد میاد بالا شعر منو میخونه انگار :)جواب داده.
به روی حاشیه ی مژگانت
کلماتی را لمس میکردم..
و مینگاشتم :
لطفا
همیشه
باش .

و کـبـریــت وجـــودم

در تــاریـکـی شــعـله ور اسـت.

تـا زمــانـی کـه مــرا نــبـیـنی؛

جــا نـخـواهـم زد...

خــامـوش نخـواهـم شــد...

تــــَرکـتــــــ نـخـواهـم کـرد...

:):)
۲۳ شهریور ۱۳۹۱
آره شروین . چه رابطه ی جالبی .
۲۵ شهریور ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کمتر بخند..
اشعارم
مضمون تازه می خواهد..


از: خود
هرگز نخواستم ادای باران را در آورم
و بیخودی گونه های کسی را خیس کنم...
پس برای مضمون شعر تازه ات
با همین لبخندهای گاه و بی گاهم بساز.
۱۹ تیر ۱۳۹۱
مرسی از تو شیرین بختیاری ، راستی زیر آخرین پستت یه کامنت گذاشتم ، بخون .
۱۹ تیر ۱۳۹۱
مرسی حسین جان..خوشحالم که دوست داشتی.. .
۲۰ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مکالمه ی امروز صبح توی تاکسی بین راننده و یه یارو که آشنای راننده درومد :

"سلام سلامتی میاره ! "

راننده : سلام .
یارو: سلام ، مخلصم ، سلامتی شما ؟
راننده : مرسی ، سلامت باشید ،شما سلامتید ؟
یارو : سلامت باشید ، چه خبر ؟
راننده : سلامتی ، شما چه خبر ؟
یارو : سلامتی ، خوانواده خوبن ؟
راننده : سلامتن ، سلامت باشین ، سلام دارن..
یارو ... دیدن ادامه ›› : سلام برسونید ، ایشالاه همیشه سلامت باشن .
(سکوت)
یارو : راستی برادر زادتون سلامتیش رو به دست آورد ؟
راننده : آره سلامته .
یارو : به سلامتی ایشالاه..ایشلاه که همیشه سلامت باشن .
راننده : سلامت باشین... .
یارو : سلام برسونید خدمتشون..
راننده : سلامت باشین .
(راننده رادیو را روشن می کند )
صدای رادیو : سلامتی قلب باعث دورشدن هرچه بیشتر از سرطان است...
راننده : (رو به من) واقعا سلامتی چیز خوبیه .
من : بله .
راننده : من خودم ازین سیگارای رنگی میکشیدم دوسال سلامتی قلبم رو از دست دادم .
(تلفن یارو زنگ می زند )
یارو : (پشت خط) الو ، سلام ، سلامتی شما ؟...
...

"و واقعا امروز تنها روزی بود که من از سرفه های ریه ای و درد سینوسام چیز زیادی حالیم نشد "

از: خود
ممنون خیلی عالی
اطراف ما پر از سوژ های ناب ولی دریغ که بی اعتنا رد میشیم..
۱۸ تیر ۱۳۹۱
خیلی باحال بود....
واقعا بعضی وقتا با 4 تا کلمه یه ربع با هم دیگه سلام و احوالپرسی میکنیم آخرشم هیچی از احوالات طرف دستگیرمون نمیشه
۱۹ تیر ۱۳۹۱
مرسی از همه ی شما ، علی ، شیرین ، سارا ، شیدا..
خوشحالم که دوست داشتید.. :)))
۱۹ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از پشت آسمان
سرت بیرون است
روسری آبی ستاره ای ات را هم که سر نکرده ای..
مو هایت خواب خوب ابر ها
لبخندت درخشش پروین
نگاهت مهتاب
چه زیبا شده ای...
دندانت خورشید
آه
تو که در آسمانی چه لذت بخش است
خواب خنک چمن های سبز..
تو که در آسمانی
چه شیرین می خندد به من شب ها
چه ناز
نگاهم ... دیدن ادامه ›› می کنی از بالا..
دخترک..
دریای چشمان تو
وحی عشق با صدای مهربان است
باران..
آبی..
خود آسمانی تو انگار
وقتی که شانه به سر می زنی
وقتی که من می دانم
من میدانم و من
که مرگ
پایان تو نیست... .

نگاهم کن
مرگ
پایان تو نیست .


از: خود
از چشمان من به کوچه میزنی؛

آبی...آبی
۱۶ تیر ۱۳۹۱
مرسی از شما دوستان گلم
سحر و الهه عزیز.. :)))
۱۶ تیر ۱۳۹۱
مرسی شادی جان از بابت نظرت..
امیدوارم همینجور که شما میگید باشه.. :))
۱۹ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دستانش سیاه و دودی بود ، در کوچه های شهر بی انتها می رفت ، نمی دانست به کجا ، تا به کی ؟
می رفت تا صدای موج دریا ، که مادرش برایش زمزمه کرده بود را بشنود ، ببیند .
""به راستی دریا چه شکلی ست ؟ "
در کوچه های بزرگ شهر ، با پاهای کوچک اش می رفت ، در یک دست اش اسفند ، دست دیگرش بسته ی کهنه ی سکه های جمع شده . در بهر خیابانی سیاه ایستاد . چراغ قرمز شد ، و به سمت تاکسی غراضه شکلی حرکت کرد ، اسفند ملتهب و دودناک خودش را برای راننده که بالا برد ، راننده دست به سوی جیب پیراهن آبی خود برد و اسکناسی بیرون آورد و به او داد :
او به پیراهن آبی راننده خیره شد ، راننده نفسی عمیق کشید ، و به راستی که دریا چه بوی خوبی داشت ... .

از: خود
سلام محمدمهدى جان دست دردنکنه زیبابود مانا باشید دوست خوب
۱۳ تیر ۱۳۹۱
سلام مرسی از داستان زیبات..عجب شباهتی..آره..کلا من و شما چرا اینقد به چیزای شبیه به هم فکر می کنیم ؟
۱۴ تیر ۱۳۹۱
شیرین : حالا اگه به داستان علاقه داری ایمیلت رو برام زیر پست بزار یه چند تا از داستانات رو (پی دی اف ترجیها) برام بفرستی و چند داستان رو برات بفرستم.. .
۱۴ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چشمان من خشک شده است..
شما
کاسه ای آب پشتش بریزید
شاید که بازگردد.. .


از: خود
چشمانم را می بندم و...

آخرین عکس تو را در پیاله آب به یاد می آورم...

همان پیاله ی آبی که...

برای زود آمدنت پشت سرت ریختم.

"شیرین"
۱۲ تیر ۱۳۹۱
چه شعر زیبایی گفتی شیرین..
مرسی.. .
۱۲ تیر ۱۳۹۱
نظر لطف شماست سحر جان.. :))
۱۳ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سکوت ها شاهدند..
بپرس از آنها..

شاید که بشکنند .

از: خود
آفرین

شعر خوبی بود
۰۷ تیر ۱۳۹۱
مرس عباس عزیز و جلال خان
آره موافقم که انتزاعیه..اولش نبود..از یکی از شعر های 6 بندیم درآوردمش :
نزدیکترین دوستانم
سکوت ها بودند
بپرس از آنها
چه اندازه تو را دوست داشتم
بپرس
شاید که بشکنند..
۰۷ تیر ۱۳۹۱
بهار ، قطعا همینطوره.. :))
۰۸ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شاعرانه بخند
شاعرانه راه برو
سوژه ی مهربان شعر های من
نفس بکش
شاعرانه نفس بکش
سکوت شکن قلب ساکن من
نگاهم کن
شاعرانه نگاهم کن
تشنه ام
آوازه خوان شعر های من
خود شعر های من
قطره قطره ی شعر های من را آواز خوان
آوازه خوان
آوازه خوان
شاعرانه آواز خوان.. .

از: خود
چگونه جواب خدا را می دهد
آنکه سرود
"دوستت دارم " را ؟

از: خود
خیلی جمله ی زیبایی بود
آفرین برقلمتون والبته خودتون
۰۵ تیر ۱۳۹۱
مرسی ازشما : مرضیه و سمیرا جان .
سپاس . قشنگی از نگاه شماست :))
۰۵ تیر ۱۳۹۱
مرسی زهرا..
آره در حقیقت اگه از بحث شعر و ادب بیایم بیرون میبینیم که واقعا اینجور که شما میگین درسته. :))
۰۵ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با شعر های من
چه می شود کرد ؟

حق با توست
او ارجعیت دارد .


از: خود
جناب هوشیار "او"کیه باید در اینجا تکلیف "اون"رو مشخص کرد تا دیگه
شعر های شما رو از ارجعیت نندازه :)
شعرهاتون همیشه ارزشمنده.
۰۳ تیر ۱۳۹۱
البته که شعر خوبه ...

ولی محمد مهدی عزیز

شعرهای تو و کلا شعر " ارجحیت " داره ...

نه داداش؟!
۰۴ تیر ۱۳۹۱
مرسی شیرین و آرش عزیز...
مرسی از لطف شما عزیزای دل
خوشبختانه "اون" فعلا هیشکی نیست..
:))
۰۴ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کودتای چشم ات...

آه..
که رویای من
کودتای این رویاست .


از: محمد مهدی هوشیار
"تکه هایی از یکی از کارهای قدیمی نامجو که من خیلی دوستش دارم "

بس مادران اند
به زاری
بر دختران
که شدند فراری
کین شهر آشوب
شهر فریب
آموخته است
اصل بی قراری
نطفه ی بی بند و باری..

یکی به فرمان تیغ و
یکی تیز عشق
به ستیز می کشد اش
به خیابان
به بیابان ... دیدن ادامه ›› خشم
که شد فراری
آموخت بی قراری..

شدم بی همه
شد تنها
در هم همه
در بهری پر از نیرنگ و تیز و خشم..

یکی را پدر ندارد نان
یکی را پدر جنم ندارد هان
یکی را پدر اصلا ندارد جان
یکی اسیر
چو آهویی بی زبان..




از: ناشناس
عالی بود...
۲۸ خرداد ۱۳۹۱
مرسی زهره جان..آره کارای نامجو واقعا عالیه .
۲۸ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همشیه دست دیگران در کار است
در هرجا
که تو به زیبایی خویشتن کوشی
دستِ کَس
تاریکالود تر از شب
در کار است..
در کار
به نیرنگ
سَخره دل تر از سنگ
دشنه به دست
که شکافد
پریشانِ موهایت را
فریبانه
و زیباییِ تو را
مخاطره ی دست نا مهربانان کند...

خنده ... دیدن ادامه ›› ات
قهر می کند..

زیبا..

همیشه دستکی در کار بودست
تا بکوشد
به خُفتنِ کودکِ شعر..
که تو زیبا بودی و زیبائی و زیبا
تو زیبا
هرکجا باشی
دستی از پشتِ کوه ها
غریوِ دوست داشته شدن هایت را
به خموشی
می کوشد.. .

می کوشم
که نازخنده ی شانه ی باریک ات
ریشخند بی ذوغان نشود..
که تو در عشوه
درخت
موی در باد داده ی مست
ستبرِ نا بارور شده از ایرادی..
که تو زیبائی
تو زیبائی
تو زیبا.. .


از: خود
این سُخره دلان
سَخره دلسنگتر از آنند
که به آلایشِ مواج
آرایش خورشید بخشند..

تو بخند از آسمان..
تو بخند..


از: خود
واژه ها
واژه ها
واژه ها...
چه سرد
چه احمقانه
در تپش فکر
در محضر شعور
از فقدان عاطفه از نور
در حمله ی سرد
پر سکوت
واژه ها
می آیند
پا به پا
پرغرور
واژه ها
سرد
در راهند
آه..
واژه ها
مدخل شعرند
شعارند ... دیدن ادامه ›› گاهی
فکرند
نه که شعور
خواستارند
عشق
عاطفه
رنج را به همراه آرند..
که مدخل شعرند
واژه ها
آه..
صبر را هدیه کنید
ایوب در راه است
واژه ها
آه
واژه ها
آه
واژه ها.. .




از: خود
بله جلال جان..
مرسی...
بازم انتقاد کن
ما خوشحال می شیم...

و الته من دارم وارد یک سیر جدید شعری می شم که این نسخه های خام اولیه اش هست..
انشالاه این سیر به مراتب تکامل پیدا خواهد کرد..
:))
۲۲ خرداد ۱۳۹۱
مخلصیم جلال جان..
نظرات شما بسیار سازندست..
:)))
۲۲ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید