زیاد کار به دلم ننشست با آنکه پس از اجرا آن اتفاق درونی که باید برایم می افتاد افتاد. نمیدانم ماه چهارده رویم تاثیر داشت که به احساس سبکی و راحتی هرچند لحظه ای دست یافتم یا دیدن اجرا، در هر صورت خوشحالم که تئاتر میبینم. به دل ننشستن یا نشستن کار از دید بنده به عوامل گوناگونی نظیر سلیقه ، حال و هوای مزاجی ، احاطه بر موضوعات مطروحه و دغدغه های شخصی مربوط میشود . فکر میکنم آن اتفاق مد نظر نویسنده و کارگردان تا حدودی برای آنانی که باید می افتاد، افتاد. تلنگری به متشخص های دانشگاه رفته ی مدعی علم ادب وفرهنگ و هنر و ادبیات، که لی سوادی و سطحی نگری خود را با فروتنی های مشمئز کننده سفید میکنند،آدم های بیکار و سر درگمی با کوله باری از واحد های پاس کرده ی به درد نخور که هیچ نقشی در زندگیشان ایفا نکرده اند به جز ابزاری لرای پاره کردن نشیمنگاه دیگران.روشنفکر نماهای صد در صد متعصب که چیز زیادی از تاریخ خود در هر دو صورت فردی و جمعی، معاصر و پیش از آن نمیدانند و آنچه که میدانند حتما با سو گیری های ضد سنت گرایانه ی افسار گسیخته ی از آن بر بام افتاده همراه است البته حتما میدانند نادرشاه به هند حمله کرد و هر چه میکشیم از جمهوری اسلامی است .بگذارید زیاد ژست آدم حسابی ها را نگیرم در این زمینه خودم هم اسکلی بیش نیستم بیضایی و شجریان و تختی را می شناسم و نهایت چند قدم پس و پیش ایشان را، اما اینکه واقعا چه رخ داده تا از قهوه قجری به آمریکانو رسیدیم ثم بکم عمی .
همین تیوال را نگاه بیندازیم حاضرم شرط ببندم ۹۵ درصد در عوالم و خواست های دیگری مشغولند مثل حرکات عجیب غریب و انگل وار دیوار نویسان فضول و بیکار و فوق العاده سمی و همبشه معترض به ظلم و ستم حگومت که نوکر بی جیره مواجبی هستند که در عجبم کسی چرا به این عزیزان اسکار قهوه ای توومخی بودن و اذیت کردن مردم نمیدهد و از آنها بدتر و خنگ تر و عقده ای تر هواداران آنها... البته در باب هوادارها خیلی ها را مبشناسم چند میلیونی که جز باسن مبارک چیز دیگری
... دیدن ادامه ››
ندارند.
یک خانمی با همراهش کنارم نشسته بود و با یک حرکت انفجاری آقای ردیف جلو که او هم با همراهش بود را خطاب قرار داد که فلانی سلام . فلانی هم گفت به به خانم بهمانی چند سال پیش فلان جا دیدمت، بزنم به تخته زیبا و جوان و سرحالی .
_ پس هنوز تاتر میبنی
_ آره خوب
_ ولی تیوال نمیبینمت
_ خوب...
خانم تا آن دمی که تاتر تمام بشود حداقل ده بار خمیازه کشیدند .
آن یکی بغل دستی ام که آقای تنومندی بود با پاهای دو برابر عرض شانه اش باز که احتمالا فرق مستراح و مکان عمومی را نمیدانست با همراهش دو سه بار ناخود آگاه گوشی باز کردند برای بازی کردن و خودمم هم که داشتم با مرام و آزادی خواهی استوار ساقی حال میکردم و شعور بالای آن مرد بزرگ که میفهمید قانون و اخلاق ربطی به هم ندارند مگر آنجا که منافع مشترک پیدا کنند و حتما اگر سرکاراستوار با مباحث جاری در ژن خودخواه آشنا میشدند یا افتخار آشنایی با انسان خداگون را داشتند از تعجب و سراسیمگی دو سه چله را در بیابانی جایی میگذراندند. من به چگوارا فکر میکردم له دلاوری اش به استکبار ستیزی اش به وجود و مردی اش و از تویی که تا اینجا مطلب مرا خوانده ای خواهش دارم فکر کن فرق سبد حسن نصرالله و یحیی سنوار با چگوارا چبست؟ اگر از تو لخواهم که دلاوری یک فرمانده که تا آخرین لحظه عمر، آخرین قطره خون ، آخرین فشنگ تفنگ جنگیده نام ببر از چه کسانی نام میبری؟ آیا خرازی و باکری و جهان آرا را میشناسی؟ میتوانی به منافع مشترک به اشغالگر به اجنبی به ایران عزیز به حکومت به جمهوری اسلامی فکر کنی و ماست ها را در قیمه ها نریزی؟ میتوانی به من نگویی ساندیس خور؟ میتوانی مسلمان سکولار سوسیالیست را درک کنی؟