شاید آن نگاری که تو در رویاهایت می پرورانی و ذهن و روح بزرگ فیلسوفانه تو را تسخیر کرده است، هر شب سوار اتومبیل های لوکس شده و شهوت رجاله های بی مغز را سر می کشد و تو باید بدانی که " دوست داشتن " رویایی است که تنها با مرگ تحقق می یابد؛ انسان زمینی با تمام زیبایی که ما تصور می کنیم، ارزشی بیشتر از همان نطفه گندیده ندارد؛ شاید.
و عشق برای رجاله ها، یک کثافت بازی است با تشریفات همیشگی و با همان رنگ و لعاب تکراری که آن را باید با سیم و زر مهیا کرد. پس اگر اینگونه است، یک سگ قلاده طلایی هم می تواند شب ها را با همان معشوقه ای که تو دوستش داری همبستر شود و به جای جمله اسفناک " دوستت دارم " ، تا صبح برایش " واق واق " کند و این شاید دراماتیک ترین لحظه عشق های زمینی باشد.
از: خود