در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | فروزین تقوی نژاد درباره نمایش اینک انسان: پونتیوس پیلاطس یا پیلاتوس (لاتین: Pontius Pīlātus [ˈpɔntɪ.ʊs pi:ˈla:tʊ
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:20:08
پونتیوس پیلاطس یا پیلاتوس (لاتین: Pontius Pīlātus [ˈpɔntɪ.ʊs pi:ˈla:tʊs]؛ یونانی باستان: Πόντιος Πιλάτος Póntios Pilátos) والی یهودیه در بین سال‌های ۲۶ تا ۳۶ پس از میلاد بود.شهرت وی بیشتر به علت محاکمه عیسی بود که برخلاف میلش به تصلیب او حکم کرد. پونتیوس پیلاطس از سوی امپراتور تیبریوس منصوب شده بود.

نمایش در باب لحظات آخر زندگی مسیح و جدال فکری پیلاطس در تصمیم گیری برای صدور حکم آزادی یا اعدام بین دو زندانی دربند، مسیح و باراباس است.

باراباسِ شورشی که همزمان با عیسی توسط رومیان دستگیر شده بود . در نهایت حکم پیلاطس در اورشلیم آزادی باراباس در پسح
و مصلوب شدن عیسای ناصری بود.

نمایشنامه، کارگردانی، نقش آفرینی بازیگران به ویژه جناب استاد، میکائیل شهرستانی، طراحی لباس ، طراحی صحنه و نورپردازی، جملگی بسیار خوب ... دیدن ادامه ›› و حرفه ای بودند و از تماشای اجرا لذت بردم.
در نهایت نمایش با شعر ساعت پنج عصر لورکا پایان پذیرفت:

در ساعت پنج عصر.
    درست ساعت پنج عصر بود.
    پسری پارچه‌ی سفید را آورد
    در ساعت پنج عصر
    سبدی آهک، از پیش آماده
    در ساعت پنج عصر
    باقی همه مرگ بود و تنها مرگ
    در ساعت پنج عصر
    باد با خود برد تکه‌های پنبه را هر سوی
    در ساعت پنج عصر
    و زنگار، بذر ِ نیکل و بذر ِ بلور افشاند
    در ساعت پنج عصر.
    اینک ستیز ِ یوز و کبوتر
    در ساعت پنج عصر.
    رانی با شاخی مصیبت‌بار
    در ساعت پنج عصر.
    ناقوس‌های دود و زرنیخ
    در ساعت پنج عصر.
    کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردند
    در ساعت پنج عصر.
    در هر کنار کوچه، دسته‌های خاموشی
    در ساعت پنج عصر.
    و گاو نر، تنها دل ِ برپای مانده
    در ساعت پنج عصر.
    چون برف خوی کرد و عرق بر تن نشستش
    در ساعت پنج عصر.
    چون یُد فروپوشید یکسر سطح میدان را
    در ساعت پنج عصر.
    مرگ در زخم‌های گرم بیضه کرد
    در ساعت پنج عصر
    بی‌هیچ بیش و کم در ساعت پنج عصر.
    تابوت چرخداری ست در حکم بسترش
    در ساعت پنج عصر.
    نی‌ها و استخوان‌ها در گوشش می‌نوازند
    در ساعت پنج عصر.
    تازه گاو ِ نر به سویش نعره برمی‌داشت
    در ساعت پنج عصر.
    که اتاق از احتضار مرگ چون رنگین کمانی بود
    در ساعت پنج عصر.
    قانقرایا می‌رسید از دور
    در ساعت پنج عصر.
    بوق ِ زنبق در کشاله‌ی سبز ِ ران
    در ساعت پنج عصر.
    زخم‌ها می‌سوخت چون خورشید
    در ساعت پنج عصر.
    و در هم خرد کرد انبوهی ِ مردم دریچه‌ها و درها را
    در ساعت پنج عصر.

    در ساعت پنج عصر.
    آی، چه موحش پنج عصری بود!
    ساعت پنج بود بر تمامی ساعت‌ها!
    ساعت پنج بود در تاریکی شامگاه