"من" – بازتابی از درگیری درونی و استبداد خودساخته
دیشب به تماشای نمایش من، اثری از مصطفی هرآئینی با بازی سپندار اعلم و ایمان صیاد
... دیدن ادامه ››
برهانی نشستم.
این نمایش بیتردید یکی از بهترین آثاری بود که در این مدت دیدهام.
هماهنگی مثالزدنی بازیگران، متن کمنقص و طراحی صحنه و نورپردازی هوشمندانه، همگی دست به دست هم دادند تا اثری درخشان را رقم بزنند.
بازیگران این نمایش نه تنها از نظر تکنیکهای بیان و بدن، بلکه از نظر هماهنگی حرکتی و درک ریتم، عملکردی تحسینبرانگیز داشتند.
موضوع اصلی نمایش، برخورد "من" با "من" بود.
در ابتدای نمایش، دو بازیگر کاملاً همزمان حرکت میکردند و دیالوگهای یکسانی را با دقت اجرا میکردند؛ کاری که اجرای آن مستلزم تمرین فراوان، درک عمیق از ریتم و تسلطی مثالزدنی بر بدن و بیان است. اما در ادامه، شخصیتها با خواست خود از این همسانی خارج شدند و وارد یک دیالکتیک فلسفی شدند؛ دیالکتیکی که از متافیزیک و هستیشناسی تا فلسفهی اخلاق و حتی فلسفهی سیاسی را در بر میگرفت.
برداشت من این بود که سپندار اعلم نماد "هویت" و ایمان صیاد برهانی نماد "ذات" بود. هویت، مفهومی است که در طول زندگی ساخته میشود و در مسیر شکلگیری خود، از ذات اصیل فاصله میگیرد.
در این نمایش، "من" ذات خود را فرا میخواند، اما هنگامی که با آن مواجه میشود، درمییابد که تا چه حد از خود حقیقی اش بیگانه شده است؛ قوانینی که او ساخته و به آنها تن داده، اکنون به زنجیرهایی بدل شدهاند که او را در اسارت نگه میدارند.
در اینجا، شاهد تقابل یک "منِ مستبد" در برابر یک "منِ آزاد" هستیم.
این تقابل یادآور مفهوم ازخودبیگانگی در فلسفهی مارکسیستی و اگزیستانسیالیستی است.
مارکس و لوکاچ از خودبیگانگی را فرآیندی میدانند که طی آن، انسان در نتیجهی شرایط اجتماعی و اقتصادی از ذات واقعی خود دور میشود.
در این نمایش نیز، "من" در طول حیاتش، مجموعهای از قواعد و قراردادها را پذیرفته که اکنون او را محدود کردهاند.
او چیزی شده که دیگر خودش نیست، بلکه محصول شرایط و نظامهایی است که خود در ساخت آنها نقش داشته است.
از سوی دیگر، این نمایش از منظر هستیشناسی به شدت به اندیشههای هایدگر نزدیک میشود.
او معتقد بود که انسان در زندگی روزمرهاش درگیر "داسمن" (تودهی مردم) میشود و از حقیقت وجودیاش فاصله میگیرد.
لحظهای که "من" در نمایش، با ذات خود مواجه میشود، لحظهی ورود به یک اضطراب هستیشناختی است؛ جایی که درمییابد دیگر آن کسی نیست که باید باشد، بلکه صرفاً یک هویت تحمیلشده است.
پایان نمایش: مرگ یا رهایی؟
در نقطهی اوج نمایش، شخصیت سپندار اعلم (هویت) به شخصیت ایمان صیاد برهانی (ذات) میگوید:
"تو بدون من هیچی نیستی. من به تو معنا میدهم. تو حتی نمیتوانی مرا از بین ببری."
در این لحظه، آنها یکدیگر را در آغوش میگیرند و ناگهان ایمان صیاد برهانی (ذات) با ضربهی چاقو سپندار اعلم (هویت) را از بین میبرد. نمایش در همین لحظه به پایان میرسد.
این پایان، بیش از آنکه تراژیک باشد، رهاییبخش است. این لحظهی نابودی "منِ تحمیلشده" توسط "منِ اصیل"، در واقع لحظهی مرگ و تولد دوباره است؛
جایی که فرد، تمام زنجیرهای خودساخته را میگسلد تا به حقیقت وجودی خود بازگردد. این لحظه، همان سنتز نهایی دیالکتیک هگلی است؛ جایی که تز (هویت مصنوعی) و آنتیتز (ذات اصیل) در نهایت به سنتز (رهایی و بازگشت به حقیقت) میرسند.
از استبداد فردی تا توتالیتاریسم سیاسی
این نمایش مرا به این فکر واداشت که استبداد از کجا آغاز میشود؟
پاسخ آن را میتوان در خود نمایش یافت: مستبد بودن، پیش از هر چیز، از برخورد فرد با خودش آغاز میشود. هنگامی که فرد، امیال، احساسات و خواستههای خود را سرکوب میکند، بهتدریج از خود واقعیاش بیگانه میشود. این روند، کمکم او را به چیزی تبدیل میکند که روزی از آن متنفر بود.
به نظرم همین الگو، در مقیاس اجتماعی نیز تکرار میشود. انسانی که با خود مستبدانه رفتار میکند، این استبداد را به دیگران هم تحمیل خواهد کرد. برخی، این استبداد را در روابط شخصی خود نشان میدهند، اما برخی دیگر، که به جایگاههای قدرت دست پیدا میکنند، همین رفتار را در مقیاسی بزرگتر بازتولید میکنند و به سیاستمداران مستبد تبدیل میشوند.
این دقیقاً همان چیزی است که فیلسوفانی چون لوکاچ و فروید دربارهی آن بحث کردهاند:
لوکاچ، در بحث ازخودبیگانگی طبقاتی، نشان میدهد که چگونه انسانها، درگیر نظامهایی میشوند که خود آنها را ساختهاند.
فروید، در نظریهی سرکوب امیال، معتقد است که فردی که احساسات خود را سرکوب میکند، این سرکوب را به جامعه نیز تعمیم میدهد.
اما راه گریز از این چرخه چیست؟
نمایش من، بیش از یک اثر نمایشی بود؛ یک آینه بود که انسان را با خودش مواجه میکرد. شاید در نهایت، تنها راه رسیدن به آزادی، کشتن آن چیزی است که خودمان ساختهایم، تا بتوانیم دوباره به خود حقیقیمان بازگردیم.
اشکان رفیعی – دهم اسفند ماه هزار و چهارصد و سه