باز هم ناهماهنگی... باز هم اعصاب خوردو دربِ داغون... خداخدا می کردم که لااقل بعد از اینهمه حرج و مرج و نابسامانی و یک ساعت و نیم ایستادن تو سرمای زیر صفردرجه پشت در سالن و بعد از به زور جا شدن تو سالن انگاری که می خوای سوار مترو بشی، بتونم یه تئاتر خوب ببینم.........قضیه برمیگرده به دیشب، جمعه ... اولش خیلی بد شروع شد... خیلی سخت همه مونو تو چاله به زور جا دادن... بعدشم که فهمیدن چاله ش کفاف این همه آدم رو نمی ده و همه دارن رو سرو کول هم راه می رن و حتی جا واسه بازیِ بازیگرام نیست... یه سری رو از چاله بالاجبار کشیدن بیرون و بردنشون تو کافه تریا نشوندن تا به موقع اونا رو هم بندازن تو چاله... بعد از اینهمه کشمکش و عذرخواهی های بی شمار بالاخره در چاله بسته شد و ما موندیم و......وقتی که تئاتر تموم شد حس کردم که همه اون چیزایی که بالا نوشتم ارزشش رو داشت که به تماشای این اثر بنشینی. البته که کارمسئولین و هماهنگ کنندگان اصلا درست نبود و جای نقد بسیار داشت، اما خود تئاتر الحق و والانصاف که دست مریزاد داشت،تحسین می کنم اثر جناب بیرقی و بازی بی نظیر سرکار خانم فولادوند و خانم نوری و همچنین جناب آقای تفتی رو... بی صبرانه منتظر دیدن کارهای زیبای دیگری از این دست، از شما برروی صحنه هستیم///