هوای تهــران سرد شده. به اندازهی سَرمای شبهای سردِ شیکاگو. آمریکا؟ تهران کجا و شیکاگو کجا؟
«تاتردرمانی» میکنم این روزها. این شبها، که انگار خورشید و ماه بهانه است برای اونکه یه روز دیگه رو رَج بزنی که اگه نبود همین اندک خوشیهای این روزها، که روزگار تلختر از زهرمار میشد.
«تاتردرمانی» میکنم. انگار که دکتری کاربلد، تجویز کرده باشه هر هفته، دیدنِ چند تا کار مختلف رو. عینهو آنتیبیوتیک که باید سَر ساعت بخوری که دیرتر از هر شیش ساعت، دیگه فایدهای نداره و میت رو باید دراز کنی رو به قبله و آب تُربت بریزی توی دهنش و منتظر بمونی آیا شفا پیدا میکنه یا نه!
«بُـرهان» یه نمایش کاملاً مهندسی شده است! مثل علم ریاضی که دو بهعلاوه دو، غیر از چهار، چیز دیگهای نمیشه، برهان هم همه چیزش خوب و بهجاست. به اندازه. کافی. حساب شده. بَس! هم سرمای شیکاگو رو حس میکنی و هم قِروفِر دوستانِ الایی رو دوباره میبینی.
«برهان» محمد یعقوبی، با بازی بسیار خوب آیدا کیخایی، علی سرابی و مهدی پاکدل کار خوبی است که حیفه دیدنش رو از دست بدید.
توی این هوای سردِ تهران، با «برهان» هم میشه لرزید، و هم داغ شد و تب کرد.