من در کسوف زاده شدم.
در تردید مضطرب چشم هایت
میان آغوش و خشم
اضطراب و حس ناامنی مرکز ثقل
... دیدن ادامه ››
و کلافی است که تمام سرنخ ها در نمایش "نمی دونم فردا چی می شه"، اثر: تنسی ویلیامز، به آن می رسند.
زیستن به تنهایی در "دیار اژدها" که در آن هر کس آن قدر غرق در پیمودن مسیر خویش است که دمی سر برنمی آورد تا دستی از کسی بگیرد، شخصیت مرد نمایش را به جایی کشانده که از فرط لکنت قادر نیست حتی یک جمله اش را به اتمام برساند.
بنا بر باور روان شناسان، حس ناامنی سبب ایجاد اضطراب در فرد می شود و آن گاه که وی نتواند این اضطراب را به کنترل خود درآورد، در درون دچار خشم شده و برای مهار خشم و اضطراب به صورت ناخودآگاه دست به تکرار یا حرکات وسواس گونه می زند تا به گمان خویش حال خود را خوب کند و به طور موقت بر این اضطراب فائق آید غافل از اینکه ناخودآگاه بر آن می افزاید و حرکات تکراری و وسواس اش بیشتر می شود و هر روز را به سان روز پیش می سازد. گیر انداختن عمدی خود در دایره ای به ظاهر امن بدون هیچ تغییری چنان که در شکواییه ی زن می بینیم که از هر روز عصر نشستن روی کاناپه ی همیشگی، جامی سرکشیدن، به رو به رو خیره شدن و همان و همان و همان به فغان آمده است. وی به درستی اذعان می دارد که : "تکرار امنیت نمیاره، فقط حسی از امنیت رو به آدم می ده. تو می تونی هر روز از یه خیابون تکراری رد بشی ولی یه روز همون خیابون زیرپات خالی بشه و ببلعدات".
این تکرار حاصل نوعی نگاه فرمی نیز هست. چنانچه دیوید لاج در هنر داستان نویسی در باب همینگوی می گوید: "وی سعی می کرده آن چیزی را روی کاغذ بیاورد که واقعا رخ داده. چیزهای بالفعلی که موجد احساس تجربه شده بوده اند".
و در اینجا نیز شاهد رفتارها، ژست ها، دیالوگ ها و حتی پوشش تکراری کاراکتر مرد نمایش هستیم. چیزی که زن نمایش به شدت از آن گریزان است و بر خلاف مرد آن را دوای اضطراب خود نمی داند. وی تکرار را حتی مفید به فایده برای مرگ و رهایی قطعی از این جهان نیز نمی شمارد. چنانچه با وجود اصرار آشکار مرد بر تکرار تعداد قطرات دارو، خواستار دوز بیشتری از آن شده و با صورت دادن این عمل نامکرر، به جهان دیگر رخت بر می بندد.
مهدیه مطهر
با تشکر از خانم مانلی زندی، روان شناس