برهان نمایشی راجع به تنهایی است، درباره ی تک افتاده گی آدم ها و در اینجا بیش از همه استاد ریاضی و دخترش کتایون.
آدم هایی مثل کتایون که از طرف هیچ کس درک نمی شوند. برای از دست دادن خانه ی خود آن هم نه به معنای یک ساختمان بلکه با برداشت توسعی و فلسفی اش که تا وطن مالوف و حتا دنیای زنده گی هر کسی را در بر می گیرد، تحت فشارند. حتا شاید قصد هارولد هم از ایجاد رابطه با او بدست آوردن دفترچه ی پدر باشد.
آدم هایی که در انتها تنها راه شان پناه بردن به آغوش پدری از دست رفته و نوشیدن هدیه ی تولدی است که او برایشان آورده.
فرجامی که خود من نیز برای دختر راوی رمان تازه ام در نظر گرفته بود؛ رقصیدن با ساز پدری مرده.
پی نوشت: حس استاد ریاضی را برای خاموش کردن شوفاژها و آمدن به حیاط خلوت کاملن درک می کردم. مغز آدم توی هوای گرم کار نمی کند. خودم برای نوشتن همیشه شوفاژ را خاموش می کنم. هوای سرد برای راه افتادن ذهن معجزه می کند.
بازی علی سرابی و آیداکیخایی را دوست داشتم.
نویز روی صدا در اجرای دیشب برخی جاها آزار دهنده بود.
در پایان خسته نباشید به تمام گروه.