جناب آقای عباس حکیم قدس ِ عزیز.
سلام.
در مورد نمایش هایی از این دست، همیشه بحث هایی اینچنین بوده و هست. مخالفین و موافقینی هستند که هر کدام طبیعتن دلایلی برای نظرشان دارند. در متن شما، نکاتی وجود دارد که به نظرم نیاز به بحث حرفه ای ندارد و صرفن یادآوری نوع نقد ِ نظر و رعایت برخی نکات اخلاقی، بحث را کفایت خواهد کرد.
تاختن به نظرات موافق، علاقه و یا تمایل فردی افراد، به همان اندازه عجیب و البته تاثرآور است که عکس همین اتفاق بیافتد. منظورم تاختن به آدم هایی ست که از چیزی خوششان نمی آید، یا آن را موافق ذوق خود نمی دانند و یا هر چیز دیگری! در نوشته ی شما ادعاهایی وجود دارد که هر کدامشان جواب مشخصی می تواند داشته باشد. مسئولیت پاسخگویی به نقد شما، می تواند بر عهده ی افراد اصلی و مجری این اجرا باشد، اما من نظر خود را در مورد بخش هایی از نظرتان، به عنوان یکی از آدم هایی که به اتلاق شما، این نمایش را "بی نظیر بود، عالی بود ،حرف نداشت" دانسته، می نویسم.
- ".. با کمال تاثر باید بگویم این سخنان تنها از فکر تماشاچیان معمولی تئاتر تراوش میکند تماشاچیانی که صحنه ی تئاتر را هم طراز پیست اسکی
... دیدن ادامه ››
می بینند و با دیدن صحنه های ناباورانه به جای اندیشه بر آن بر شگفت زدگی آن می اندیشند"
اول- من در این محیط مجازی تنها یک ادعا دارم و آن هم اینست که یک تماشاچی معمولی تاتر هستم! آدمی که بخشی از وقت و هزینه های معمول زندگی اش را صرف این هنر می کند و از دیدن آن، گاه لذت می برد، گاهی هم نه. پس این آدم، در عمل و خارج از هر دانش و یا نقد هنر شناسانه ای می تواند اعلام کند که من این تاتر را دوست دارم یا ندارم.
دوم- اشاره ی شما به پیست اسکی، اشاره درستی است، چرا که در بخشی از اجرای این اثر، از این حرکت استفاده شده! اشاره ی شما به زعم بنده، اشاره به ساده ترین و سطحی ترین نوع استفاده از این کاربری است. استفاده از نوعی حرکت نمایشی، همراه با صدا و گاهن حرکات آکروباتیک جهت جلب توجه تماشاگر! من اما از زاویه ی دیگری به این "پیست اسکی" نگاه می کنم. کارگردان این نمایش، برای نشان دادن برتری مرد غریبه بر مرد ضعیف، بیمار و ناتوان نمایش و توجیه دلیل میل و عطف نظر همسر او به این غریبه ی تازه آمده، ناچار است از ابزاری بیرونی استفاده کند. ابزاری که قدرت مردانه، تاثیر گذاری ظاهری و میل به تغییر را که عملن یکی از دلایل خروج است، نشان دهد. به همین دلیل در اولین صحنه ورود مرد غریبه، تنها یک ابزارست که ماریا را از فرزندش جدا می کند، کفش های مرد اسکی باز و در ادامه ی آن، اشتیاق ماریا برای این تجربه ی تازه.
سوم- به خط اصلی داستان ویتسک اشاره کردید و اضافه شدن زوایایی که به زعم شما پرهزینه و نامربوط به داستان است. خب کجای این یک اتفاق عجیب یا نقد منفی است؟ من هم با شما موافقم که این نمایش کاملن منطبق با اصل نمایشنامه بوشنر نیست-چرا که دو بار این نمایش نامه را خوانده ام- اما من و به احتمال زیاد شما نیز، بارها و بارها نمایش هایی را دیده ایم که برداشتی از یک نمایشنامه کلاسیک و یا مدرن بوده است و نمایشنامه نویس و یا کارگردان آن، برداشت و روایت خود را ارایه کرده است و این نمایش هم، ادعایی جز این ندارد. اشاره تان می دهم به این بند در صفحه ی این نمایش در تیوال : "ویتسکِ رضا ثروتی داستان مرد فقیری است که تنها ..." و خب، آن چیزی که قرار است ببینیم ویتسک ِ رضا ثروتی است! (اینکه در صحت این ادعا خدشه وارد شده و در حال حاضر حاشیه ای پیرامون این مقوله وجود دارد، موضوع این متن نیست و اصلن جایی در این نوشته ندارد) در خصوص زوایای پرهزینه ی این اجرا، من نمی دانم معیار شما برای ارزیابی مالی و صورت هزینه ای این اثر چیست یا چگونه است؟! من هم بلد نیستم این را حساب کتاب کنم که واقعن پرهزینه بوده یا نه! اما با فرض درست بودن ادعای شما، مگر جز این است که هر کارگردانی برای اجرای اثر خود، از مجموعه ای ابزار و امکانات استفاده می کند و البته شکل استفاده ی درست، به جا و خلاقانه ی این ابزارها، یکی از دلایل موفقیت و اثربخشی اثر او خواهد بود؟
چهارم- "....در پایان میگویم تئاتری بود برای سرگرم شدن و در پایان میتوانید احساس این را داشته باشید که از یک سیرک برمیگردید......." من هم شده که از دیدن یک اجرا واقعن مایوس، و یا عصبانی شده باشم حتی، اما خوب است همگی یاد بگیریم که راه ِ نشان دادن نارضایتی هایمان، توهین به آدم های دیگر نیست. چه آنها که اثری را خلق کرده اند چه آنهایی که برای آن اثر هورا کشیده اند. این محیط، یک فضای فرهنگی است(امیدوارم باشد واقعن!) و فکر میکنم آدم های اینجا انقدر بلد شده اند در زندگی شان، که فرق بین دیدن یک سیرک و یک اجرای تاتر را درک کنند. شاید یکی از عمیق ترین اثراتی که با دیدن یک اثر هنری، آن هم از جنس تاتر، در آدم می ماند، مجموعه ی احساسات و عواطفی ست که در آدم ریشه می کند، مرور می شود و مرور می شود و می ماند تا خیلی وقت ....و خب! گمان نمی کنم هیجان ِ سرگرم کننده ای چون سیرک، بتواند اینچنین کند با آدم! آنقدر که صدای ساده، پاک و دلنشین خنده ی کودک، اوج و فرود احساسات آدم هایی را که هم را در ماه پیدا می کنند و می شود با بازی صدایشان فهمید که چقدر عاشق بوده اند قبل ترها، اشک ها و یا حتی خشم و نفرتی را که از "تحقیر" حس می کنید وقتی فرانتس بلد نیست سوت بزند...بلد نیست برقصد...اینها را نمی توانید بگذارید روی نیمکت های سیاه و بروید و با خودتان بگویید " وووه!! عجب آکروبات باز ماهری بود آن مرد مو قرمز"!!!