در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | عقیل بهرامی درباره نمایش نود و یک | ۹۱: «۹۱» و آرش دادگر؛ لغزشی در مسیر، اما نه در سرنوشت آرش دادگر برای تئ
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:31:15
«۹۱» و آرش دادگر؛ لغزشی در مسیر، اما نه در سرنوشت

آرش دادگر برای تئاتر ایران تنها یک کارگردان نیست؛ او به‌نوعی یک جریان‌ساز و معلم غیرمستقیم برای نسل‌های مختلف بوده است. حتی کسانی که هیچ‌گاه شاگرد مستقیم او نبوده‌اند، با دیدن آثارش چیزهایی آموخته‌اند که کمتر در کلاس‌های رسمی به دست می‌آید. خود من، در طول بیش از هفده سال فعالیت در این عرصه، هیچ‌گاه افتخار شاگردی مستقیم ایشان را نداشته‌ام، اما هر بار که یکی از آثارش را دیده‌ام، چیزی به اندوخته‌ام اضافه شده و از این منظر، خود را بی‌تردید شاگرد او می‌دانم.

نمایش تازه‌ی او، «۹۱»، با توجه به سابقه‌ی درخشان کارگردان، نامی پرانتظار بود. نمایشی که پیش‌تر در جشنواره‌ی بین‌المللی تئاتر فجر در چندین رشته نامزد دریافت جوایز شده بود و همین مسئله توقع تماشاگران و منتقدان را دوچندان کرده بود. طبیعی بود که بسیاری از علاقه‌مندان با خاطره‌ی کارهای درخشانی چون بازگشت افتخارآمیز مردان جنگ، با شور و شوق در سالن قشقایی حاضر شوند و انتظار تماشای تجربه‌ای مشابه را ... دیدن ادامه ›› داشته باشند.

نمایش با صحنه‌ای چشمگیر آغاز می‌شود؛ صحنه‌ای که هم در طراحی و هم در بازی‌ها قدرت بالایی دارد و تماشاگر را با امید و هیجان درگیر می‌کند. میزانسن‌های دقیق، حضور بازیگران پرانرژی و فضایی که به‌خوبی کارگردانی شده، نوید نمایشی موفق را می‌دهد.

اما هرچه زمان می‌گذرد، روایت از انسجام می‌افتد. همان‌طور که بارها در گفتگوهای تماشاگران شنیده‌ایم، گویی «نخ تسبیح» نمایش از میانه گم می‌شود. آن‌چه باید مخاطب را به‌تدریج به عمق جهان اثر ببرد، تبدیل به پاره‌پاره شدن قصه می‌شود. صحنه‌ها بیشتر شبیه تکه‌های جدا افتاده‌اند تا اجزای یک کل منسجم.

ابهام در تئاتر همیشه جذاب است، اما به شرطی که از دل ساختار بیاید. این‌جا اما ابهام بیشتر شبیه سردرگمی است. مخاطب به جای آن‌که درگیر کشف و تفسیر شود، درگیر یافتن «اصل داستان» است. وقتی تماشاگر مدام می‌پرسد «چه اتفاقی افتاد؟ چرا این‌جا؟ چرا الان؟»، دیگر کشفی صورت نمی‌گیرد.

بزرگ‌ترین چالش نمایش «۹۱» بدون شک در متن آن است. انگار جابه‌جایی‌هایی در ساختار رخ داده یا بخش‌هایی حذف و اضافه شده که انسجام کلی را از بین برده است. نتیجه این می‌شود که همان نمایشی که در جشنواره‌ی تئاتر فجر موفقیت‌هایی به دست آورده بود و در چند رشته کاندیدای جایزه شده بود، در اجرای فعلی دیگر آن قدرت و استحکام را ندارد.

وقتی متن پاره‌پاره باشد، بهترین میزانسن‌ها و بازی‌های درخشان هم نمی‌توانند اثر را نجات دهند. بازیگران بارها تلاش می‌کنند با حضور پرقدرت‌شان ضعف متن را بپوشانند، اما در نهایت این «اسکلت نمایش‌نامه» است که باید همه چیز را سر پا نگه دارد. نبود این اسکلت منسجم، باعث می‌شود همه‌ی تلاش‌های دیگر هم پراکنده به نظر برسد.

یکی از نکات بحث‌برانگیز نمایش، طراحی صحنه است. یک سوی صحنه کاملاً مدرن و چشمگیر طراحی شده؛ وان حمام در مرکز نگاه مخاطب قرار دارد و تأثیر تصویری بالایی دارد. اما سوی دیگر صحنه هیچ وضوحی ندارد. وسایل و چیدمان‌ها بی‌دلیل در فضا رها شده‌اند و منطق اجرایی روشنی پشت‌شان نیست.

این تضاد به جای ایجاد گفت‌وگوی تصویری یا چندلایگی معنایی، ذهن تماشاگر را دچار آشفتگی می‌کند. نتیجه، چندپارگی صحنه است: یک سمت جذاب و مدرن، سمت دیگر مبهم و بی‌منطق. در نهایت تماشاگر به جای آن‌که معنا استخراج کند، بیشتر به دنبال دلیلِ این ناهماهنگی می‌گردد.

نمایش «۹۱» تلاش کرده از قاب‌های تصویری متنوع استفاده کند و حتی ایده‌ی جذابی را دنبال کرده بود: استفاده از دوربین مدار بسته و نمایش برخی نماها از طریق پروجکشن. در نگاه نخست، این ایده می‌توانست نوعی استوری‌بورد زنده و تحلیلی در دل میزانسن‌ها باشد؛ قاب‌هایی که تماشاگر هم‌زمان روی صحنه و بر پرده می‌بیند.

اما متأسفانه در اجرا، این ایده به‌جای آن‌که به غنای اثر بیفزاید، بیشتر به آشفتگی آن دامن زد. قاب‌هایی که انتخاب شدند نه از لحاظ ساختاری انسجام داشتند و نه از منظر بصری و معنایی دستاوردی داشتند.

نمونه‌ی مشخص آن نمایی بود که از کف سالن گرفته شده بود: چهارپنجم قاب فقط کف ساده و نه‌چندان تمیز سالن را نشان می‌داد و تنها بخش اندکی از پای بازیگران در گوشه‌ی تصویر دیده می‌شد. چنین قاب‌هایی، که نه زیبایی بصری داشتند و نه مفهومی را منتقل می‌کردند، به‌جای تقویت روایت، باعث دل‌زدگی و پرسش بیشتر مخاطب شدند.

در نتیجه، به‌جای آن‌که این بخش نوآورانه به ستون دیگری برای روایت تبدیل شود، همچون جزیره‌ای جدا افتاده باقی ماند و کارکرد خاصی در ساختار کلی پیدا نکرد.
پایان نمایش جایی است که همه‌ی این گسست‌ها آشکار می‌شود. نه تنها هیچ گره‌ای باز نمی‌شود، بلکه سؤالات بیشتری هم بی‌پاسخ باقی می‌ماند. تماشاگر با احساسی از رهاشدگی سالن را ترک می‌کند؛ احساسی که نه حاصل تکان‌خوردن یا اندیشیدن، بلکه ناشی از بی‌ارتباطی است. به عبارت دیگر، پایان نمایش به‌جای آن‌که «تأمل‌برانگیز» باشد، «بی‌اثر» است.

چرا این نمایش با نسخه‌ی جشنواره فرق دارد؟

بزرگ‌ترین پرسش همین است: چرا نمایشی که در جشنواره‌ی تئاتر فجر کاندیدای چندین جایزه شده بود، در اجرای فعلی این‌گونه ظاهر شده است؟
احتمالاً تغییراتی در متن و ساختار رخ داده که انسجام اولیه را از بین برده است. شاید هم شرایط اجرایی جدید باعث حذف یا تغییر بخش‌هایی شده. در هر حال، آن‌چه امروز روی صحنه می‌بینیم، همان نمایشی نیست که در جشنواره دیده شده بود. با همه‌ی این نقدها و کاستی‌ها، یک نکته روشن است: آرش دادگر کارگردانی است با سابقه‌ای درخشان و کارنامه‌ای قابل احترام. او در گذشته نشان داده که می‌تواند اجراهایی مقتدر، متن‌هایی منسجم و میزانسن‌هایی خیره‌کننده خلق کند.

نمایش «۹۱» قطعاً ایرادهایی دارد؛ بیش از همه در متن و انسجام ساختاری. اما مطمئنم با تغییرات و بازنگری‌های لازم، این اثر می‌تواند به جایگاه واقعی خود برسد و در ادامه‌ی روند اجراها بدرخشد. تجربه‌های پیشین دادگر ثابت کرده که او توانایی بازآفرینی و ارتقای کارهایش را دارد.

برای من به‌عنوان تماشاگر و شاگرد غیرمستقیم او، دیدن این لغزش‌ها به‌معنای ناامیدی نیست. بلکه فرصتی است برای یادآوری اینکه حتی بزرگ‌ترین کارگردانان هم ممکن است در مسیر تجربه‌گرایی دچار افت و خیز شوند. آن‌چه مهم است، توانایی آن‌ها در اصلاح و بازگشت به قله است؛ و من مطمئنم آرش دادگر چنین توانایی را دارد.