دیشب مسیح آمد .. با اسبی سپید .. با قبایی سبز .
دیشب مسیح آمد .. به شهری با مردمانی دردمند .
دیشب مسیح آمد .. با وعده هایی از تاریخ پر درد.
دیشب مسیح آمد .. چیزی نگفت , کاری نکرد .
دیشب مسیح آمد .. کورها کور ماندند و عدالت درپستوی خانه ی هر زورگویی پنهان شد.
دیشب او آمد رسالتش را تمام کرد و رفت.
او امید را تا اینجا زنده نگه داشت ودیگر امیدی نبود.