در باران و به شب .. به زیر دو گوش ما در فاصله ای کوتاه تر از بستر های عفاف ما... روسپیان به اعلام حضور خویش آهنگ های قدیمی را با سوت می زنند ... در برابر کدامین حادثه آیا انسان را دیده ای با عرق شرم بر جبینش ..
آن گاه که خوشتراش ترین تن ها را به سکه ی سیمی توان خرید , مرا دریغا دریغ هنگامی که به کیمیای عشق احساس نیاز میفتد ..همه آن دم است .... همه آن دم است .
قلبم را در مجری کهنه ای پنهان می کنم.. در اتاقی که دریچه ایش نیست ... از مهتابی به کوچه ی تاریک خم می شوم و به یاد همه نومیدان می گریم ...
آه من حرام شدم ...
با این همه ای قلب دربدر از یاد مبر که ما _من و تو _ عشق را رعایت کرده ایم
از یاد مبر که ما _ من و تو _ انسان را رعایت کرده ایم .. خود اگر شاهکار خدا بود .. یا نبود
شاملو