در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | علی ابراهیم درباره نمایش منظومه‌ی زندانی در دانمارک: باز باید صحنه رو به تاریک رود، برگونه‌ایش که انگار هرگز نبوده هیچ بازی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 18:04:47
باز باید صحنه رو به تاریک رود، برگونه‌ایش که انگار هرگز نبوده هیچ بازیگری و تماشاگرانی نیز نیستند، ای تاریکی، روشن شو.

اجرای ((منظومه‌ی زندانی در دانمارک)) را که در قلمروِ اقتباس تحلیلی از هملت جای می‌گیرد؛ به‌جای بازآفرینی ساختار دراماتیک، بر سازمان‌دهی مجدد شرایط ادراک و تولید معنا تمرکز دارد. انتخاب تابوت به‌مثابه تنها عنصر صحنه، کارکردی ساختاری--مفهومی دارد و به‌منزله چارچوبی عمل می‌کند که بدنِ سوژه را در وضعیت پیشینیِ محصور قرار می‌دهد. این وضعیت موجب می‌شود کنشِ نمایشی بر محورِ فشردگی، تراکم و محدودسازیِ دامنه‌ی کنش، بازتعریف شود و بدنِ در مضیقه، به خودعنوانِ مسئله تبدیل گردد.

ساختار ده‌پرده‌ای اثر با تکرار واژه ((تاریکی)) مفصل‌بندی می‌شود؛ تکراری که صرفا کارکردی نشانه‌شناختی ندارد، بلکه نقشِ یک بُرشِ ادراکی را نیز ایفا می‌کند. این برش‌ها مانع تثبیت پیوستار روایی می‌شوند و مخاطب را در وضعیت ناپایدارِ تعلیق نگه می‌دارند. بهره‌گیری از نویزها و افکت‌های صوتی با بسامدهای متفاوت نیز در همین راستا عمل می‌کند: اجرا با مداخله در نظام شنیداری، سطوح هوشیاری مخاطب را مدیریت می‌کند و اجازه نمی‌دهد رابطه‌ی او با صحنه به سطح نظارت خاموش تنزل یابد. به این ترتیب، تماشاگرِ منفعل بارها از وضعیت عادت‌مند بیرون کشیده شده و در مدار تجربه‌ی زنده و لحظه‌ای قرار می‌گیرد.
گنجاندن ... دیدن ادامه ›› پرده‌ی مبتنی بر افیلیا، با توزیع بخشی از روایت در قالب آواز، نمونه‌ای از انتقال بار دراماتیک به قلمرو صوت و ریتم است و امکانِ گردشِ عاطفه و معنا را فراهم می‌آورد.

با این‌حال، مؤلفه‌ی محوری اجرا در جابه‌جایی مرکز ثقل روایت از ((تردیدهای فردی هملت)) به ((نسبت شخصیت با سرزمین)) است. در این اقتباس، هویتِ سوژه نه به‌عنوان موقعیتی صرفا روان‌شناختی، بلکه به‌مثابه برساختی سرزمینی--سیاسی صورت‌بندی می‌شود. این جابه‌جایی موجب می‌گردد که اثر از قالب خوانش‌های کلاسیک فاصله بگیرد و به نظام‌های تعلق، بی‌تعلقی، و بحرانِ بازنماییِ سرزمین بپردازد. چنین چارچوبی امکان هم‌تنیدگی تجربه‌ی مخاطب با تجربه‌ی شخصیت را فراهم می‌کند، نه از مسیر همذات‌پنداری روانی، بلکه از طریق مکانیسم هم‌پوشانی موقعیت.

لحظه خروج بازیگر از تابوت و ورود او به فضای تاریک سالن، نمونه‌ای از گسست خودبازتابانه است؛ گسستی که مرز میان صحنه و تماشاگر را موقتا لغو می‌کند و سطح جدیدی از بازنمایی را فعال می‌سازد. مواجهه‌ی ناگهانی با نور شدید، سازوکاری برای مختل‌کردن رژیم دیداری مسلط و بازسازمان‌دهی رابطه‌ی بدن--تماشا است. این مداخله، تماشاگر را از جایگاه مشاهده‌گرِ بیرون--ایستاده بیرون می‌راند و او را در مرکز رخداد ادراکی قرار می‌دهد.

پایان‌بندی اثر با فراگرفتنِ خون و شن بر تابوت و رهاشدگی سالن و مخاطب در نیمه‌شب، مصداقی از ((پایان‌بندی امتدادی)) است. این پایان‌بندی زمانِ اجرا را از محدوده‌ی زمان سالن عبور می‌دهد و آن را به حوزه‌ی پساحضور منتقل می‌کند؛ جایی که تجربه‌ی اجرا نه در لحظه‌ی خاموشی صحنه، بلکه در امتداد زمانیِ مخاطب پس از خروج از سالن ادامه می‌یابد.

در مجموع، منظومه‌ی زندانی را می‌توان به‌عنوان الگویی از اجرا--پژوهی درک کرد؛ اجرایی که به‌جای بازنمایی صرفِ متن شکسپیر، ساختارهای ادراک، وضعیت سرزمین‌مندِ سوژه، و جایگاه تماشاگر را به عناصر متغیر، مسئله‌مند و قابلِ مداخله تبدیل می‌کند.