شاید دلت بخواهد این ثانیه شمار دراز را با تمام وجود هل دهی
انگار که به خواب زمستانی رفته است
شاید هم چرتش طولانی شده است
هر روز
طلوع از یک سمت
غروب از سمتی دیگر
کلاغ دوباره غار غار کرد
پیرمرد که از کوچه می گذشت
دوباره کاغذ های تبلیغ را جمع کرد
و شاید گدایی دستش دراز شد به سمت کوری
و چشمان تو همچنان در پی عقربه ها
... دیدن ادامه ››
یی است
که خیال بر هم زدن خاطره ای از ذهنت را ندارند
نشسته اند و به گذران روز های بی بهانه ات نگاه می کنند
چه حاصل از گذران روزهایی که خالی از شوقند...
گاه ان قدر خسته ای
که روزها را می گذرانی
فقط برای رسیدن به انتهایی محو
گاهی دلت فقط یک پایان می خواهد
تنها همین ...