آرمین : آقا ! شما صبح بدون ذره ای استرس جلوی آینه بایستید و موهایتان را با ژل و یک تناسب هندسی روی نصف گوشتان میزان کنید. بعد با اسلایس و خامه و دو جور مربا و کمپوت آناناس صبحانه میل بفرمایید. بعد در حرارت مطبوع بیمارستان لم بدهید و نسکافه با کافی میت بنوشید. بعد با رنو بروید ( بی سیم نجف آباد ) و ساعتی 10 نسخه بنویسید. بعد کفش های اسپرت بپوشید و در یک ورزشگاه خصوصی تنیس بازی کنید. بعد توی رستوران های رمانتیک بنشینید و غذاهای دریایی میل کنید. بعد سوار شورلت ایمپلا بشوید و مخفیانه به وعده گاه بروید. بعد حمام سونا و بعد قلم بردارید و بسته های اسکناستان را به نرخ دلار محاسبه نمایید.
شما همه این کارها را بکنید و به رخ دنیا هم بکشید اما وقتی آخر شب با یک پاپیون عنابی مقابل آینه می ایستید و به آن غبغب زیبا و ژست های موفقتان لبخند میزنید تازه یک شپش بیشتر نیستید!!!
فلکشاهی : شپش؟ به من؟
آرمین : از شما معذرت میخواهم قربان و البته بی میل هم نیستم دستم را دوباره به گونه های لطیفتان ملوّث کنم. حشرة الارض ! ای پلشت! وقتی من با یک پا روی این زمین ایستاده ام و آن پاره تن من به خاطر یک تکه ساندویچ زیر آن نور جان میکند تو چطور جرأت میکنی با دهن دنبک بزنی؟ چطور؟ چطور میتوانی با آن فارسی کثیف پر از غلط به آیین من تف کنی؟ از شما متنفرم آقا. تمام هیکلتان را به صورت یک آلت رجولیت میبینم و اگر رسم داشتم بدون معطلی شما را به دوئل دعوت میکردم. چون بین ما ورطه ای وجود دارد معادله نامحسوسی که فقط با یک دوئل میتواند حل شود.
از: مرحوم اکبر رادی ( نمایشنامه شب روی سنگفرش خیس )