پروژه پست مدرن
«پروانه های غمـــگین من در یـــکروز بهاری»
یک کافه،یک منوی عجیب ، پذیرایی عجیب.شما میتوانید کمی شکسپیر سفارش بدهید و کمی هم بکت.تا برایتان اجرا شوند.
اولین اتفاق که در این تجربه به قول گروه (متفاوت) دست میدهد،شکست مناسبات رایج بین تماشاگر- بازیگر است.حق انتخاب برای سفارش نمایش!
به لحاظ نظری:
آزادی ارمغان این پروژه برای تماشاگر آن است.پروژه ای که به عنوان یک فرآیند پست مدرن نظام های دوانگار تماشاگر-بازیگر ،صندلی-سن و مجری
... دیدن ادامه ››
–مخاطب را هدف گرفته است.محدودیت جنسی مخاطب در بعضی اجراها یادآور این گونه نظامی با حدود است که تماشاگر را با انتخابی غیر قابل حصول مواجه میکند.نمونه ای که به خوبی به عنوان مثالی برای نقد آنچه که هست آورده شده.کما اینکه در نقد هر مقوله ای لاجرم از ذکر خود مقوله هستیم.این مسئله که تئاتر پست مدرن چیست و کدام است و معیار های آن چیست،نه موضوع این نگاشته است و نه در حوصله آن.بلکه کلیت ماهوی این مجموعه مورد بحث است که شاخصه های مهم آن پارادایم در آن برشمرده میشود.
تماشاگر با ورود به کافه با ویترها و دربان و صندوق دار و کافه من که تمام و کمال مجری هستند روبرو می شود.(ای کاش ممکن میشد که فرآیند تهیه بلیت هم ازبین میرفت و برساخت بلیت خریدن هم جایگزینی چون حساب کتاب سرمیز یا پای صندوق داشت تا شکست در« مناسبات دیدت یک تئانتر در یک تالار » 100 درصدی باشد که مسلماً عدم امکان آن بررسی شده بوده)این ها بستر پروژه را تشکیل میدهند و سفارش ها! کیفیت بسیار جالب دیگر به لحاظ نظری دارند.تکثر و تمرکز زدایی.
هیچ کدام از نمایش ها( با این که منو مشتمل بر اشتها آور ها ،منوی ویژه و الخ است)،بر دیگری برتری ندارد.هیچکدام اصلی نیستند و دیگرها فرعی.هیچکدام متن نیستند و دیگر ها حاشیه ای بر آنها.محوریتی وجود ندارد مگر یک فضای کلی که همان بستر کافه ای پروژه است و آثار همگی در سطحی یکسان رابطه ای عرضی با هم دارند.نمایشی با چنین عرضی،به قطع کابوس مدرنیست ها و کلاسیسیست هایی است که متونشان در همین بستر بازخوانی شده است.که همین بازخوانی که در تعدادی از آثار به بررسی اجمالی از آنها خواهم پرداخت از دیگر خواص نظری این پروژه است.زیست بوم های نمایش های مختلف بر خلاف اهداف اولیه بعضی از متون (به خصوص مدرنیستی ها) یعنی همه یکسان انگاری بشر و جهان شهری ،حرکتی است در جهت هویت بخشی به خرده فرهنگ ها،که با لهجه ها و گویش های مختلف ممکن به حضور شده اند.طنز هجو گونه اکثریت نمایش-سفارش ها علاوه بر ایجاد جذابیتی که تاریخ نمایش از آن بهره برداری کرده است،شاید لگدی دیگر بر گرده هنر مدرنیستی است که مورد توجه ویژه نویسنده اثر بوده است.
اجرا:
پروژه در عین حال یک تاریخیت از شیوه های اجرایی نمایشی و هم تاریخ درام را ارائه می دهد.
به عنوان مثال:
*نمایش رنج:در بازخوانی ((لیر شاه))،فرآیند رنج آور میان بازیگرانی که رنج های شاه و دلقک را به مثابه ی رقص و بازی و در انتها عزاداری اجرا میکنند،به همراهی مانوتیسم و موسیقی که مضاعف بر آن می شوند ،در پی انتقال رنج به تماشاچی برمیآیند.
*سیلورمن(دربان عاشق پیشه) در فضا عمومی کافه،اجرای مجرد خود را پی میگیرد .حال آنکه تضادی را میان رنگ نقره ای فلز ی خود(شاید حاکی از شی شدگی) و اظهار علاقه ی بی وقفه اش به تمام تماشاچیان مونث ارائه میدهد.
*نمایش رادیویی که آن را به دوبخش تقسیم میکنم.بخش اول اجرای کافه میان راه سم شپرد است.با این کیفیت که تصویری بی فاصله از صداپیشگی در مقابل تماشاگر ارائه میشود که خلاقیت بازیگران در هر چه محرک بودن آن شایسته بود و بخش دوم که ارتباطی کاملا زنده بین بازیگر – تماشاگر برقرار میشود با این تفاوت از تجربیات معمول این چنینی که کنش ها از تماشاگر صادر میشود.
*مستاجر جدید با اجرای خوب بازیگر آن و با بسط فرآیند نمایشی به محیط اجرا و بهره گیری از نشانه های ظریف موسیو و خانواده رجبی برای تماشاگری که خواهان خوانشی تاریخی از مکان باشد سفارش ویژه ای خواهد بود و البته نه برای مخاطبی که یونسکو را به همان سیاق مدرنیستی اش بخواند.که چه بسا سهم افشاریان در این اثر بیش از یونسکو است.(اگر نگوییم بازنوشت)
*بررسی نظام های دانشگاهی نوشته ی وودی آلن را باید به معنای ما هو پسا مدرن یاد کرد.از آن سو که به نقد و تمسخر نظام های دانشگاهی،نظام های آموزشی،ریاضیات فلسفه روانشناسی و اصولا علم و همه تلاشهای بشریت مدرن می پردازد و آنها را به زبان طنز هجو آلود خود ناچیز میشمرد.انتخاب نام کناری از یک ترانه کوچه بازاری ،نشانگر تسلط دراماتورژ اثر و جنس شوخی های آن است که نه صرفا یک شوخی بامزه که همراستا با مبانی نظری است.از این جزئیات میتوان فراوان در جای جای نمایش ها یافت.
*تراژدی بازیگر علیرغم میل خود یک از خود ماست درگیر خرده فرمایش های زن و بچه و همسایه و فامیل و آشنا و غریبه و برای اینکه حتی بیشتر یکی از ما باشد و از خودمان هم با ما صمیمی تر باشد ،اهل یزد و ساکن تهران شده است و کاملا در اکنون زندگی میکند.یک وودویل کاملا یزدی!
*دوره گرد یان فوسه تداعی گر فارغ التحصیل ها رشته موسیقی دانشگاه خودم بودند.حکایت موزیکالی از بخش از جامعه ما که آشفته حال راه و رسم چراغ های سبز و قرمز را نفهمیده اند.
و نقالی سنتی و مدرن،دیگر وود ویل ها،روایت نوستالژیک جودی ابوت و جرویس پندلتون(با آرزوی سلامتی برای بازیگر جودی)،نمایش عروسک توتلی پوتلی و ... که هر کدام به شکلی در خدمت اهداف نظری و یا تاریخیت گونه های نمایشی هستند و در عین حال به مذاق گروه های مختلف تماشاگران کارگر می افتند.
تاویل در پسا مدرنیسم،اتکا به مخاطب بیشتری دارد تا اثر.من فقط دریافت خودم یا شاید درصدی از مخاطبان این مجموعه را بازگو کرده ام که چه بسا نزدیک با اندیشه گروه مجری هم نباشد.از اهم کیفیات این مجموعه همین امکان تاویل و فراخی مسئله عنوان شده از مناظر مختلف است که نباید با ذکر عنوان سرگرمی entertainment برای آن بی ارزشش کرد و اگر اشتباهاً هم از سوی کسانی این چنین خطاب شود،نشانگر عدم وقوف بر پارادایم اثر و همان شیفتگی کهنه به القای معانی و مصدر پذیرفتن شدن است.
هنر هم سرآغاز هنرمند است و هم سرآغاز کار هنری. مارتین هیدگر