در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سید علیرضا معصومی درباره نمایش رابینسون کروزویه: دیشب برای بار دوم به تماشای این نمایش نشستم سالنی پر و گفتگو های نجوا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:04:56
دیشب برای بار دوم به تماشای این نمایش نشستم
سالنی پر و گفتگو های نجواگرایانه که اعصباب ادمی را متشنج می کرد
---
ابتدا یک دقیقه سکوت بخاطر استاد محمود استاد محمد! (که به خوبی انجام شد )
تو این یک دقیقه به تمام نداشته های سال 92 فکر می کردم و هرچه بیشتر می اندیشیدم بیشتر ناراحت می شدم ! ناراحتی که تا انتهای نمایش نه تنها کم تر نشد بلکه با خنده های بی جای تماشاگران بیشتر و بیشتر می شد!
---
اول حس می کردم کودک درونم بزرگ شده و عاقلانه و غمگین به تماشا نشسته است تا وقتی به وسط های نمایش رسید دو دستی بر سرم کوبید و حسرتی سخت ... دیدن ادامه ›› بر دلم نشاند!
---
من رابینسون کروزوئه هستم:(
خوش به حال رابینسون ! حتی خوش به حال بهرام افشاری ! رابینسون توانست وقت کافی برای فکر کردن به همه چیز هایی که برایش دغدغه بود و باید فکر می کرد بگذارد ، هرچند وقت اضافه مجبورش کرد به تمام چیز هایی که نمیخواهد هم فکر کند!
---
تنهایی نعمتیست که باعث می شود بتوانیم به چیزهایی که مدت هاست یادمان رفته به آن هافکر کنیم بیاندیشیم ،
تنهایی غمیست شیرین ، سکوتیست پر صدا
----
جمعه در این نمایش برای من نماد انتقادات درونی است که سالیان سال سرکوبشان کردیم ! و در یک لحظه ی بخصوص که انتظار نداریم فوران می کند ، به چالشمان می کشاند، به فکر وا میدارد!
-----
این نمایش اصلا طنز نبود اصلا ، شاید فقط بخاطر اینکه تماشاچی را به سالن بکشاند چند مزاح در آن گنجانده باشند!
----
وقتی در انتهای نمایش به خودم امدم بغضی سنگین گلویم را می فشرد و اصلا دوست نداشتم سالن را ترک کنم ! میخواستم بعد از رفتن همه چند ساعتی یا دسته کم دقیقه ای را تنهای تنهای تنها باشم!(و حتما برخورد دوستان تئاتر شهری رو میدونید)
--
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود گاهی
همیشه بی خبر از حال خویش تن بودم
.
.
.
میدونم نه نقدی کردم نه تصویر سازی نه دیالوگ ماندگاری
شاید حرف های خودمونی:(

من مدت های زیادی پیش خودم غایب بودم پس واقعا حق است تمام گناهان را به گردن خودم بیندازم
چون آن که غایب است گنهکار است... دسته کم برای آسایش خودم

.... و هزار حرف نگفته
ببخشید طولانی شد...
خواهش می کنم پرستو خانم !
کاش می شد واقعا در میان این همه دوندگی های بی وقفه و بی دلیل زندگی ثانیه ای در تنهایی برای خود خودمان وقت می گذاشتیم
یا به قول شعرتان خود را به خانه می بردیم و صورتش را میشستیم...
۰۴ مرداد ۱۳۹۲
لذت بردم علیرضا جان بابت متن قشنگت، عمیق بود و شایان تفکر...مرسی از تو و ازین حس زلالی که دادی، گاهی وقتی تلنگری اینچنین لازمه...در ضمن بابت مدتی نبودنت دلتنگیم قربان؛ بمان، باش و بنویس علیرضا خان معصومی عزیز...چشم به راهیم سالار:)
۰۷ مرداد ۱۳۹۲
باید خودم را ببرم که بخوابد
من خسته است
چقدر زیبا، مرسی آقای روشن .
۰۸ مرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید