طلب نمودم از آن لب به کار عشقم فال
به طعنه گفته مرا خواستی تو امر محال
دوباره حوری سرمست شوخ خنیاگر
بشارتی دهدم،درد رفته رو به زوال
نگفته بودم اناالحق ولی ظریفی گفت
برای آنچه نگفتی ببوس دار ِ کمال
ز باغ سبز خیالم ندیده میچینی
و فرق نمیکند اینجا رسیده ام یا کال
به دست و پای نگاهت هزار بوسه زنم
که اعتبار هوسهای دل نمود ابطال
مگو که عمر تمام است و ماند حسرت دل
گرفته ام ز اجل از برای عشق مجال
من آن کبوتر عشقم نشسته بر بامت
نمیپرم که ببستیش با غمت پرو بال......
.........