افسوس بزرگی که برای این نمایش خوردم در صحنۀ پایانی بود. صحنۀ پایانی صحنه ای بود که هر یک از شخصیت های نمایش با تأکید گذاری نور حرف های خود را دربارۀ شخصیت اصلی «ناصری» در مقابل بازپرسی که دیده نمی شد و در طرف تماشاگر فرض شده بود می گفتند. صحنه ای بود همراه با بار عاطفی بالا که در نقطۀ طلایی صحنه اتفاق می افتاد، احساسات تماشاگر را بر می انگیخت و تمام حواس او را با خود همراه می کرد. اگر در همین جا و پس از گفتگوها نمایش پایان می یافت بسیار بهتر بود و به نظر بنده آن صحنۀ پخش فیلم در آخر نمایش کاملا زاید بود، زیرا با موزیک شاد و فضای منبسطی که داشت به کل آن تأثیر خوب و اثر گذار پایان نمایش را از بین برد و با خود زدود.
موسیقی نمایش از نقاط قوت آن بود. در ضمن با دیدن کار به یاد این بیت از محمدعلی بهمنی افتادم که:
وحشت نشسته به هر برگِ این کتاب / تاریخ را ببین که چه تکرار می شود!