از تماشای نمایش که به خانه برگشتم پسر دوساله ام طوری خودش را در آغوشم انداخت که گویی روزهاست ازهم دور بوده ایم بی اختیار اشکهایم جاری شد... اشکهایی به خاطر کودکان آن سه زن و تمام زنهایی که کودکان بی گناهشان به هر دلیلی از مهر مادری بی نصیب میمانندکه بدون شک هیچ چیز نمیتواند جبرانش را بکند... همیشه در هر شرایطی اولین ومهمترین چیز برایم بچه ها بوده اند و بچه ها....
در طول نمایش شاید کودکی روی صحنه نبود اما حضور داشت، من چشم انتظاری کودکان نسرین راحس کردم و مروارید که دیگر هیچکس برای درمانش خودش را به هر دری نخواهد زد،من سنگینی نگاه پرسشگرانه محدثه را میدیدم و هشت سال بهانه گیریهای علی کوچولو را....و کودک ژاله که عشق او را کشت...
کاش هیچ مادری از بوییدن عطر تن کودکش دور نمیماند...
ساناز بیان عزیز ممنون که بچه ها را دیده بودی.