"یک روز عادی"
یک روز تعطیل
شعری از فروغ
یا نمایشنامه ای از شکسپیر
عطر افسونگر قهوه
که انگار بوی عشق دارد
بر تن مواج تنهاییم می نشیند
...
پنجره خانه ای
که رو به آزادی
باز می شود
کنار پنجره می روم
کودکی را خواهم
... دیدن ادامه ››
یافت
شوخ چشم
می تواند برای ساعت ها
نگاهم کند
بی ترس
بی خشم وقضاوت
بی شرم و شهوت
سر شار از
عشق و آزادی
می شوم
نیمی از دردهایم را
کودک بر می دارد
قد می کشد
راه می افتد
نیمی دیگر را
برای اشکهایم می گذارم