در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | وحید حسینی: اول ژانویه برای من شنیدن خنده های کودکی بود در شکم مادری که خود را از
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:40:23
اول ژانویه برای من شنیدن خنده های کودکی بود در شکم مادری که خود را از طبقه چهارم به پایین پرت کرد و ذوق مرگی کودک از ورودش به دنیا تبدیل شد به همان گریه ی لحظه اول و نمایش خون و سنگ و آسفالت و دنیایی که باید نمی دید و میرفت . روز شوم اول ژانویه ، برف ها به رنگ سیاه می باریدند . برف های سیاه همه زمین را پوشانده بود . سرتاسر خیابان مونت پارناسه از دانه های نا موزون سیاه برف پوشیده بود .قدم هایم را با صدای له شدن برف ها می شمارم و تو را باز به یاد می آورم . قرار بود برای من آفتاب شوی و من گندم زاری که به سمتت قد می کشم . اما درست همان لحظه ی بارش پرتوهای آفتاب گونه ات آسمان تیره شد . شد زمان شب . شبی که برف هایش مرثیه سرایی نبودن آفتاب چند روزه را شروع کرده بود . همه مردم شهر می خندیدند و قهقهه می زدند و من بهت زده نگاهم به مادری بود که خود را از طبقه چهارم خانه ای به پایین پرتاب می کرد . صدای خنده های کودک هنوز در گوش هایم مانده است . شیون مادر و پایان دو زندگی . از زیر تاق سفید و سبز کافه له سلکت رد می شوم و خودم را در انعکاس شیشه هایش زیرچشمی نگاه می کنم . باز هم تصویر ژولیده ی خودم را به آدم های خوش پوش نشسته در کافه ترجیح می دهم . پشت همان میز کوچک چوبی که صندلی هایش برای دو نفر بیشتر و یا کمتر نیست ، من و تو نشسته بودیم . درست روز قبل از اول ژانویه . درست همان لحظه ای که از آمدنت خواستم بگویم و از آفتابت و گندم زار خیالم که گندم هایش قد کشیده اند . صدای یک زن همه چیز را از من گرفت . حواسم را ، آرامشم را و سفیدی رنگ های بینایی ام را . ای بانوی از دنیا بریده کاش اینقدر بی رحم نبودی .
قشنگ بود
۱۱ خرداد ۱۳۹۳
خیلی قشنگه و عالی می نویسید
...........
ممنونم از آقاوحید*
۱۶ خرداد ۱۳۹۳
ممنونم جناب صدری عزیز ، خیلی لطف کردین خوندین و نظر دادین ،
۱۷ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید