«موضوع چیه؟»... واقعاً موضوع چیه؟!؟خسته نشدید انقد آدرس اشتباه دادید؟ این مردم دیگه اون مردم سابق نیستنها. به لطف شبکههای اجتماعی و موارد مشابه نمیشه انقد سطحی مسائلو براشون «تجزیه تحلیل» و بعد «مقصرشناسی» کرد.
درمورد اجزای تئاتر، تا اواسط کار تقریباً از نوع و جنس کار، تعاملی بودنش، بازیها و حتی حضور کارگردان با اون لهجهی بامزهشون لذت بردم؛ اگرچه فیک بودنِ واقعی بودنها، گاهی واقعا تو ذوق میزد.
نورپردازی خاصی نداشت؛ اما همونی هم که بود خوب و تمیز بود.
طراحی لباس هم که عادی و کژوال. حالا شاید تو اون رگال چیزای جذابی بود که استفادهای ازشون نشد.
خط سیر نمایش اما...
«خطر اسپویل»?
این نمایش، با توجه به پیامش که کل نمایش و حتی پایانش رو بر اساس اون بنا کرده، تأکید میکنم، با
... دیدن ادامه ››
توجه به پیامش، از نظر من دو باگ اساسی داره:
1. من اومدم نمایش ببینم، یک نمایش نهایتاً تعاملی (اگر هم تئاتر مستند بود که پس چرا یک موضوع خاص به سبک تئاتر مستند اما بر اساس مدارک و اسناد موجود بازسازی نشد و بازیگران هم انقدر در خدمت نویسنده بودن؟!). بنابراین با فرص واقعی بودن صحنههای آخر (که شک دارم) اگر اون دو خانم باقیمونده بهجای سگ، گرگ هم میشدن و یقهی همو پاره میکردن اعتراضی نمیکردم.
بهزاد میخواست داستان دوستشو بازی کنه؟ دمشم گرم! کار بازیگر اینه اصاً، کار نویسنده هم میتونه گرفتن ایده از داستان بقیهی آدمها و پرداختن بهش و بعد حتی بازی کردنش باشه. بهزادم میخواست بازی کنه، فحش دادن و صندلی پرت کردن نداشت که.
بعد دو پسر اونجور باهم دعوا کردن؟ نمایشه، بزنن همدیگه رو، فحش بدن، بکشن، نمایشه! ازنظر من تئاتر مستندم نیس و من «میدانم نمایشی به سبک رایج است». اعتراض نمیکنم که هیچ، از اکتها لذت میبرم.
(یاد چندین سال پیش افتادم مردم در تعزیهخونیهای عاشورا، بازیگر نقش یزید رو به قصد کشت کتک میزدن! کتک زدن اون بازیگر، عیناً شبیه اعتراض منِ نوعی به زد و خورد دو «نقش» روی صحنهس).
2. بعضی چیزا چک دارن. الانم مدتهاست «کیانیان چک» داریم! من که چندبار اسم آقای کیانیان رو شنیدم حدس زدم هدف و خط مشی این اجرا چه خواهد بود؛ اما گفتم نه، با این میزان اطلاعات، پیشداوری هرگز!
داستان اصلی من از اونجایی شروع شد که سر اتفاق پل مدیریت در سالها پیش، کارگردان، رسماً مردم رو مقصر خطاب کردن که چرا همگی تماشاگر و فیلمبردار بودن نه کنشگر و در این مورد از تماشاگران نظر هم پرسیدن.
اتفاقاً من خودم دستمو بردم بالا و اونجا هم نظر خودمو گفتم. اینکه قوانین ما مشکلات اساسی دارن؛ مثلاً دخالت در دعوای ناموسی از طرف خود پلیس هم منع شده [بعدش حتی دادگاه هم بهش رسیدگی خاصی نمیکنه]. پس چرا انقد سر هرچیزی مردمو مقصر میدونید؟!؟ (جا داشت چند تا مثال دیگه از این دست هم بزنم که لرزش صدای ناشی از عصبانیتم مانع شد).
حالا دیگه خط مشی این اجرا کاملاً برام روشن شده بود: «آدرس غلط دادن» و این موضوع، تنها خط قرمز زندگی من در مورد هرچیز یا هرشخصه و با کشفش، کاملاً قضاوتش میکنم که هیچ، تحریم و مابقی ماجرا هم در پی اون خواهد بود.
اون انتخابها و ماجراها هم همگی بازی بودن در خدمت پیام کلی اثر و ما قرار نبود با انتخابهامون، سرنوشت کسی رو عوض کنیم (شما از بین اونهمه بازیگر که ادعا داشتید میخواید به کار و رویا و هدفشون برسونید و با بقیهی کارگاهها متفاوت باشید، درنهایت ۹ نفرو برای این نمایش انتخاب کردید. پس خودتون میتونستید ۲ نفر دیگه هم بهراحتی انتخاب کنید). شما فقط «نمایش»ی غیرواقعی بازی کردید تا فقط به انتخاب آخر برسیم که ازنظر من اوج بیمنطقی داستان و پیامی که سعی در انتقالش داشتید تلقی میشه.
پس اگه بخوام جمعبندی کنم، پیام و هدف داستان چیزیست بهنام «آدرس اشتباه دادن» و من، و من برای اولین بار در نوشتههام در اینجا از عبارتِ «براتون متأسفم» استفاده میکنم. براتون متأسفم که که با این شدت و حدّت، در سمت اشتباه تاریخ ایستادید و خوب هم میدونید که دارید چه میکنید، خیلی خوب.