در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال پرفورمنس درآستانه
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:13:31
امکان خرید پایان یافته
۱۰ تا ۲۴ خرداد ۱۳۹۷
۲۱:۰۰  |  ۱ ساعت
بها: ۲۵,۰۰۰ تومان
عده ای از بازیگران همراه با تماشاچیان وارد سالن خواهند شد. سه نفر از بازیگران به ظاهر یک مراقب و دو دیکته گوینده در سالن هستند، به تماشاچیان ورقه امتحانی داده میشود و شعر به صورت دیکته به تماشاگران گفته می‌شود. در همین حین به تماشاگران چشم بند داده می‌شود و پس از دیکته گفته‌ شدن نصف شعر، از تماشاگران خواسته می‌شود چشمانشان را ببندند ...

یادداشت کارگردان:
سالهای زیادی است که ذهن و روح من با درآستانه احمد شاملو عجین شده است، شعری که نه عاشقانه است نه سیاسی. درونمایه اصلی شعر حول در بی‌‌کوبه مرگ می‌گذرد و با توجه به شخصیت الف.بامداد مفاهیم غریب و قریبی در بطن شعر نهفته است. خود شعر و نحوه اجرایی نوینی بنام پرفورمنس که در ایران دچار خلط مبحث شده دستمایه‌ای شد که این رویداد غیردیداری را طراحی، تهیه و اجرا کنم.

روزهای تعطیل گالری: پنجشنبه ها

گزارش تصویری تیوال از پرفورمنس درآستانه / عکاس: پریچهر ژیان

... دیدن همه عکس‌ها ››

آواها

مکان

تهران، میدان هفت تیر، خیابان قائم مقام، میدان شعاع، خیابان هجدهم، پلاک۲۶
تلفن:  ۸۸۳۴۸۷۲۰

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
خرید بلیت سانس ویژه روز پایانی این نمایش، پنجشنبه ۲۴ خرداد، به نویسندگی احمد شاملو و طراحی و کارگردانی علیرضا حمیدین با بازی نغمه آقازاده، فاتیما افتخارى، مهرشاد الکایی و ... آغاز شد.
آرش شهیدی این را خواند
محمد شریفی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
انسان زاده شدن، تجسد وظیفه بود.
انسان، دشواری وظیفه است.
ای وای ... ای وای اگر بی‌گاه هم بیایی و در کوفتن‌ات بی‌پاسخ باشد.
احمد شاملو در آستانه

باید استاد و فرود آمد
بر آستان دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظار توست و اگر بی‌گاه
به درکوفتن‌ات پاسخی نمی‌آید.

کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.
آیینه‌یی نیک‌پرداخته توانی بود
آن‌جا
تا آراسته‌گی را
پیش از درآمدن در خود نظری کنی
هرچند که ... دیدن ادامه ›› غلغله‌ی آن سوی در زاده‌ی توهم توست نه انبوهی‌ ِ
مهمانان، که آن‌جا تو را کسی به انتظار نیست.
که آن‌جا جنبش شاید،
اما جُمَنده‌یی در کار نیست:

نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسان کافورینه به کف
نه عفریتان ِ آتشین‌گاوسر به مشت
نه شیطان ِ بُهتان‌خورده با کلاه بوقی‌ منگوله‌دارش
نه ملغمه‌ی بی‌قانون مطلق‌های مُتنافی..
تنها تو
آن‌جا موجودیت مطلقی،
موجودیت محض،
چرا که در غیاب خود ادامه می‌یابی و غیاب‌ات
حضور قاطع اعجاز است.
گذارت از آستانه‌ی ناگزیر
فروچکیدن قطره‌ قطرانی‌ست در نامتناهی‌ ظلمات: دریغا
ای‌کاش ای‌کاش
قضاوتی قضاوتی قضاوتی
درکار درکار درکار
می‌بود
شاید اگرت توان شنفتن بود
پژواک آواز فروچکیدن خود را در تالار خاموش کهکشان‌های بی‌خورشید
چون هُرست آوار دریغ
می‌شنیدی: کاش‌کی کاش‌کی
داوری داوری داوری
درکار درکار درکار درکار...

اما داوری آن سوی در نشسته است، بی‌ردای شوم قاضیان.
ذات‌اش درایت و انصاف
هیاءت‌اش زمان و خاطره‌ات تا جاودان جاویدان در گذرگاه ادوار داوری خواهد شد.
بدرود! بدرود! چنین گوید بامداد ِ شاعر
رقصان می‌گذرم از آستانه‌ی اجبار
شادمانه و شاکر
از بیرون به درون آمدم:
از منظر به نظاره به ناظر
نه به هیأت گیاهی نه به هیأت پروانه‌یی نه به هیأت سنگی نه به هیأت برکه‌یی
من به هیأت «ما» زاده شدم
به هیأت ِ پرشکوه انسان
تا در بهار گیاه به تماشای رنگین‌کمان پروانه بنشینم
غرور کوه را دریابم و هیبت دریا را بشنوم
تا شریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خویش معنا دهم
که کارستانی ازاین‌دست
از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار بیرون است.

انسان زاده شدن تجسّد وظیفه بود:
توان دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توان شنفتن
توان ِدیدن و گفتن
توان انده‌گین و شادمان‌شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سویدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه‌ناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غم‌ناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.

انسان
دشواری وظیفه است.
دستان بسته‌ام آزاد نبود تا هر چشم‌انداز را به جان در برکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بدر کامل و هر پگاه دیگر
هر قله و هر درخت و هر انسان دیگر را.
رخصت زیستن را دست‌بسته دهان‌بسته گذشتم
دست و دهان بسته گذشتیم
و منظر جهان را تنها
از رخنه‌ی تنگ‌ چشمی‌ حصار شرارت دیدیم و اکنون
آنک در کوتاه بی‌کوبه در برابر و
آنک اشارت دربان منتظر!
دالان تنگی را که درنوشته‌ام به وداع
فراپشت می‌نگرم:
فرصت کوتاه بود و سفر جان‌کاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
به جان منت پذیرم و حق گزارم!
چنین گفت بامداد خسته.