من چه کسی هستم؟!
این روزها در سالن اصلی تئاتر شهر نمایش «دو دلقک و نصفی» به نویسندگی و کارگردانی جلال تهرانی و بازی مازیار تهرانی، سهراب حسینی و آذین رئوف اجرا میشود؛ تئاتری که با وجود چالشهای فکری و بصری که برای مخاطب ایجاد میکند به دلایل مختلفی که این روزها شاهدش هستیم آنطور که باید دیده نمیشود. این نمایش درباره شخصیتی به نام زیتوست که برای مطالبه حقوق دهسال سابقه کاریش در کارخانهای که حال تبدیل به تجارتخانه شده، با صورتکی بر چهره در شب عید کریسمس از پنجره به اتاق رئیس رفته و با اسلحهای که در جیب دارد، او را تهدید میکند. رئیس با دادن پیشنهاد پست جدید به او، سعی دارد نظر او را جلب کند و او را بازگرداند. او که در کارخانه علاوه بر مدیریت قسمتهای مختلف، طراحی محصول نیز میکرده، وقتی میفهمد علت صعود همکارانش و سقوط خودش در کارخانه گزارشهای
... دیدن ادامه ››
پی در پی همکارانش به رئیس مبنی بر فکرکردنهای مداوم او بوده، برافروخته میشود و تصمیم میگیرد طرحش را از منشی رئیس که عاشق اوست، باز پس گیرد. اما وقتی متوجه میشود طرحش به شرکتهای خارجی فروختهشده و آنجا تولید میشود و سپس به داخل صادر می گردد، با عصبانیت به سمت رئیس هجوم میآورد و در نهایت... اساسیترین و تکرارشوندهترین مسالهای که در این تئاتر تکرار میشود، سوال «من کیام؟» است. قبل از شروع نمایش از میان تماشاگران افرادی روی صحنه میآیند و متنی که خودشان درباره همین سوال «من کیام؟» نوشتهاند را میخوانند و خود را برای همه تعریف و تشریح میکنند. این اولین ارتباط مستقیم اثر با تماشاگرانش است که عنصر تماشاگر را جزئی از خودش میکند. «من کیام؟» شاید بدیهیترین سوال عمرمان باشد که در عین سادگی سختترین و گنگترین پاسخها را در خود دارد. خصوصا در روزگاری که گرفتار قدرت صنعت و سرعت تکنولوژی شدهایم. در نمایش این مساله بارها از زبان رئیس شنیده میشود که میگوید «ما یا خودمان را اداره میکنیم یا یکی ما را اداره میکند؟» اساسا انسان زمانی خودش را بیگانه میبیند که رشته امور از ظرف اختیارش خارج شود. در چنین وضعیتی او دیگر مدیریتی بر خود و امور جهانش نخواهد داشت و به اجبار تن به ادارهشدن توسط دیگری خواهد داد. او خوب میداند که فرمان چرخهای که او را حرکت میدهد، او را هدایت و درنهایت کنترل میکند، به دست خودش نیست. و این مناسبت در مقیاسهای کوچک و بزرگ در پیرامون زندگیاش در حال رشد و انبساط است. انگار که ساعتی بزرگ در حرکت باشد و امثال او حکم خردهچرخندههای ساعت را داشته باشند. و از همه مهمتر اینکه چه کسی ساعت را کوک میکند، چه کسی فرمان را به دست گرفته و چه کسی او را اداره میکند؟ نهایت خوشاقبالی است که جریانی بتواند حقیقت مجهول این روزهایمان را برایمان یادآوری کند. اینکه من بهراستی کیستم و در مناسبات اجتماعی جایگاهم چیست؟ تئاتر یک جریان است. مهم نیست این جریان در بستر جامعهای ایستا اتفاق بیفتد یا پویا. مهم خود جریان است. مهم خود تئاتر است. جلال تهرانی این روزها جریانی برپا کرده است. او این بار با طرح پرسش «من کیستم؟» کمپینی در راستای تئاتر «دو دلقک و نصفی» ایجاد کرده است و بحق، با این تلنگر دین مولفگراییاش را نسبت به تئاتر و مخاطبانش ادا کرده است. دو دلقک و نصفی در عین اینکه عنوان کمدی را برای ما تداعی میکند، دربطن خود محتوایی تراژیک دارد. این اثر در عین لحظات مفرح و کمیک به یک پایان تراژیک منجر میشود و مجال اندیشه خود را در ذهن مخاطب روان میکند. در جایی از نمایش وقتی زیتو به خود شلیک میکند، در یک فضای رویاگونه در حالی که روی صحنه برف میبارد، دو تن پنجرهای را با خود حمل میکنند که صورتکی مصلوب از آن آویزان است. بیشک این تصویر یکی از بدیعترین لحظات نمایش است که حال و هوای سوگواری را به ما القا میکند. این تئاتر یک سوگواری کمیک است. یک اثر نمایشی که از چهارچوب نمایش خارج میشود و به اندیشه بدل میشود. و این اندیشه خود یک جریان است.
روزنامهی «آرمان»/ حسن فضلی
http://www.armandaily.ir/fa/news/main/209973/من-چه-کسی-هستم؟!-