در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال احمد بزرگمهر | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 07:44:55
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
زمستان است
مزارع کشتار ترک خورده اند
جفت شش آورده ایم
تهران باران امده
بارانی از جنس باروت
زمین بارور شود
گر کودکی در خاک کنیم
و تو بیا
به این دل خوش کنیم
که مادری از دل میدان شهر جوانه بزند
امیرمسعود فدائی، رضا تهوری و صدف اسمعیل پور این را خواندند
پرندیس و محمد رحمانی این را دوست دارند
احمد جان جسارتاً برچسب نوشته‌ات ویرایش لازم داره.
۰۹ دی ۱۳۹۶
احمد جان احتمالاً به جای نقد کاربران باید گفتگو یا دیالوگ‌های ماندگار رو انتخاب کنید.
۰۹ دی ۱۳۹۶
سپاس از لطف و توجه شما امیر مسعود عزیز. متن نوشته ی خود بنده است و خارج از نظری که در مورد کار دارم ادای احترام این حقیر به متن اقای یعقوبی هستش. بر این باور بودم که بیان کننده نظرم هستش و جایگاهش اینجاست. و اینکه بنده مطلبی در بخش گفت و گو منتشر نکردم تا به حال و اشنایی چندانی ندارم. ممنون میشم راهنمایی کنید که ایا لازمه تصحیحی صورت بگیره یا نه.
۰۹ دی ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گرماگرم زمستان است ولی من هر شب می لرزم.
میرم تئاتر ببینم که از حس اینتلکچوال بودن گرم بشم و هی فکر لرزیدن نکنم. چند دقیقه ای دیر میرسم و این بار هم طبیعتا ترافیک اندرزگو مقصر است.
با خود می پندارم که مهرآکین هنر عیش مدام باشد گر ذوب شوی این بار
چه باک اگه این من لجوج نخواد به "جوکی در مورد دماغ" بخنده ،اگر من همیشه یه ور قضیه باشه یا اگر من این لحظه هزارتا جواب پرطمطراق برای "جواب" این سوال داشته باشه!
"تو به من بگو الان چطور باید یک دختر بود؟"
بی اختیار به این فکر خودم می خندم. راستش رو بخواهید اصل بحث هم سر "من" است. اره من، منی که هر روز باید با گرمای تسلی بخش هولوکاست تصویری ای که خلاقیت، تفکر، جنسیت و انسانیتم رو خاکستر می کنه تن بگیرم. حالا که نااگاهانه قدم گذاشتم تو این سرزمین غریب بی مرز اضطراب تمام وجودم رو گرفته؛ که در این ایینه، این من حجاب از بر گرفته ، خیره می نگرد مرا! به ناچار از یاد می برم انگست زایتگایست رو و دل می سپارم به لذت بردن از دردی که نمی کشم. به رسم همیشگی من رو لایکی می زنم که من شیفته ی خیال اندیشه ی زیبایی هستم که فراتر از من می رود. و در پایان خرسندانه یک بار دیگر این دروغ را باور ... دیدن ادامه ›› می کنم که تو نیز خوب می دانی من خیال به دوش کشیدن این بار سنگین را ندارد!
دوباره توی خیابون شلوغم و برمی گردم به دنیایی که توش همه چی آشناست.
و چیزی نمی گذره که کلمات آرام آرام توی دود گم میشن:
"اگه واقعن این رو می خواید باید از یه چیزی بگذرید..."
مرسی از تلاش های آقای خامنه ای و خانم بیکایی. شاید با تاریخ و مونولوگ غریبه باشیم ولی این مونولوگ تاریخی خیلی آشنا بود.
خواهش می‌کنم. ممنون از شما که در کنار ما بودید.
۰۶ دی ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید